(این کاکای(=برادر)تو فوج زَنم و این هم سه تیرم خدمت به این شاه نمی کنم غیر از اینکه بمیرم)
به احتمال زیاد، شاعر بیت بالا را از زبان کی ولی خان در باب برادرش کی علی خان روایت کرده و آشکار نموده که تصمیم جدی گرفته اند، تا زنده هستند به شاه خدمت نکنند. واقعیت این است که برادران ناتنی ایزدپناه، نه در عهد رضاشاه و نه محمدرضاشاه، هیچ گاه با حکومت سر سازگاری و خدمت نگرفتند و البته تاوان آن را نیز دادند.
۲-«علی خان زَیِه و قَد یَلا دُو پیت بُنگ و خاقانچی بِزَن کو عیوَضیتَ» (همان:۲۱)
Ali xan zaye va qay yala dopita / bong va xaqanci bezan ku ivazita
(علی خان زده به قد[قطار] دو ردیف را بانگ به خاقانچی بزن، بگو کو عیوضی ات را).
اشاره شاعر به درگیری کی علی خان و برادرش با جمعی از نظامی ها و سیاره های مزدور محلی است که در این مصاف عیوضی نامی کشته شد و خاقانچی(=خاقانی؟) امنیه فرمانده تعقیب کنندگان هزیمت یافت.
۳-«علی خان و ولی خان، دو شیرِ ناشی لاسِشُون بی خانغِزی زَ مِنِ ماشی» (همانجا)
Ali xan-o vali xan, do sire nasi / lasesun bi xan qezi za mene masi
(علی خان و ولی خان دو شیر ناشی(=نترس و بی باک) هستند، لاس(ماده) آنها بی بی خان قزی است که زد توی ماشین ).
شاعر می خواهد جنگجویی و تیراندازی شجاعانه بی بی خان قزی را همانند مردان بی باکی چون کی علی خان و کی ولی خان تصویر و تبیین نماید.
۴-«علی خان بِزَن بِزَن دَهست نَلرزِه شیر زرد، بی خانغِزی کِهلَلَه بَهسِه» (همان:۲۲)
Ali xan bezan bezan dahset nalarze / sire zard bi xan qezi kehlala bahse
(علی خان بزن بزن دستت نلرزه شیر زرد بی بی خان قزی، قله ها را بسته)
۵-«مِنِ سَرُم پِیت اِیکِنه بالون جنگی خانغزی وَم بِرَسون توربی فشنگی»
Mene sarom pit ikene balune jangi / xan qezi vam berasun torbey fesangi
(بالای سرم دور می زند بالون جنگی خان قزی به من برسان توبره فشنگی)
علاوه بر ابیات فوق، به اشعار دیگری که به نام کی علی خان و کی ولی خان گفته شده، اشاره می شود: «علی خان گُهت ولی خان جَلَوُتَ بِنگَر سِوارَل اَمنِیَه رِی کِه وَ سنگر» (مجیدی،۱۳۸۱: ۶۸۶)
Ali xan goht vali xan jalowta bengar / sewaral amneya ri ke va sangar
(علی خان گفت ولی خان جلویت را بنگر سواران امنیه، رو کرده اند به سنگر)
«علی خان و ولی خان هَر دو کَکایَن مِنِ جر بی اَمنِییَل هر دو نهاین» (همانجا)
Ali xan-o vali xan har do kakayan / mene jar bey amneyal har do nehayan
(علی خان و ولی خان هر دو کا کا هستند در جر با امنیه ها هر دو جلودارند).
«خان غزی چی شیرلاس قطارَ بَهسِ علی خان و ولی خان سنگر نشهسِ»(همانجا)
Xanqezi ci sire las qatara bahse / ali xan-o vali xan sangar nesahse
(خان قزی هم چون شیر ماده قطار بسته است علی خان و ولی خان در سنگر نشسته اند).
۳-۹- بازتاب اقدامات و عملکرد حکومت رضا شاه در اشعار محلی
جدا از حوادث مهم و سرنوشت ساز، که برای مردم از اهمیت و تأثیر فراوانی برخوردار بود و در اشعار شاعران محلی بازتاب یافت، برخی اقدامات عمومی حکومت رضا شاه نیز در ذهن و زبان عامه رسوخ پیدا کرد و ادبیات ویژه خود را به وجود آورد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
تغییر لباس محلی و تبدیل آن به لباس متحدالشکل ملی، کنار گذاشتن شال و قبا و کلاه بومی، کشف حجاب، تخته قاپو و اسکان اجباری، طرح خدمت سربازی یا همان «اجباری»، گرفتن و پاره کردن و سوختن سرپناه و سیاه چادر محلی-به نام بهون(=به حون=به حونه=به خونه=خونه خوب)-، خلع سلاح، ممانعت از ییلاق و قشلاق آزاد و اختیاری و مواردی از این دست، عموم عشایر را به ستوه آورده بود.
در هر منطقه عشایری، جمعی نظامی با عنوان انتظامات محل، حضور مستقیم و مستبدانه داشتند و در واقع خود را صاحب اختیار هستی عشایر می دانستند. به زعم حکومت و مأموران متعدی و ستمگر آن، عشایر می بایست آن گونه که حکومت می خواست و دستور می داد، زندگی نماید نه آن گونه که خود دوست داشت و محیط زیستش ایجاب می کرد. از ۱۳۱۰ تا نیمه دوم ۱۳۲۰ بویراحمد محیط آزاد و اختیاری پیشین را کاملاً از دست داد و محبوس و مهجور در لوای مراقبت و مزاحمت نظامیان خشن منزوی گردید.
یاغیان کوه نشین و کوه رو نیز که برخی در نتیجه فشار نظامیان فراری و یاغی شده بودند، از جانب مأموران دولت و سیاره های مزدور محلی تحت تعقیب بودند و دایم محافظت و نگه داشت خود را مد نظر داشتند.باری، راه چاره حفظ و حراست از خود و خانواده، سکوت محض و تمکین اوضاع جدید و صبر و امیدواری بود. مالیات های تعیین شده، پذیرش اجباری(=سربازی و مشمولی)، تحویل هر نوع سلاح، تحویل سیاه چادر ها، تغییر لباس، سکونت در سردسیر قهار-در فصل زمستان- یا گرمسیر جحیم در تابستان و هرگونه امر و نهی نظامیان واجب الاطاعه و غیر قابل تردید و تمرد بود.
این اوضاع عجیب، کم و بیش در اشعار بومیان انعکاس یافت و اعتراض عموم را نسبت به وضع موجود آشکار ساخت. در ذیل به اندک ابیات حفظ شده، اشاره می شود:
« تا دَوُرَیْ اَمْنِیَلِهْ نَگِیْتْ نَخَنْدیت نَه کِلَهْ وَ سَر بِنیْتْ، نه شال بُوَندیت»
tâ dowrey amneyale nagit naxandit / na kela va sar benit, na šâl bovandit
( تا دوره امنیه هاست، نگویید و نخندید نه کلاه به سر بگذارید و نه شال ببندید)
چون تعدی و تطاول نظامیان-که در عهد رضا شاه امنیه نام داشتند- حد و مرزی نداشت و بر تمام هستی عشایر تسلط یافته بود، شاعر «گفتن و خندیدن» را نیز منع کرده بود. زیرا گفتن و خندیدن نمادی از حیات افراد و نشانی از شادی و زیستن بود و به زعم شاعر-که گمان بسیاری از عشایر بود- حاکمان حکومت بدین حد نیز راضی نبودند و آن را دلیل تمرد و تَغَیُر می دانستند.
مصرع دوم بیت، خود واقعیتی محض بود و از اصلاحات عمومی و همه جانبه رضا شاه محسوب میشد. مرسوم شدن کلاه پهلوی -و مدتی بعد کلاه شاپو- و نیز عدم شال بستن روحانیون و عشایر، از اوامر موکد و معین حکومت بود که به صورت قانون و بخشنامه ابلاغ و اجرا گشت.
سخت گیری و ستم مأموران نظامی حکومت، بعد از رضا شاه –به ویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و آغاز استبداد محمد رضا شاهی- نیز به اوج رسید و «ژاندارم» ها (که همان نظامیان پیشین بودند و در نزد حکومت و عشایر نام جدید یافته بودند)، شیوه های نوی از حاکمیت مستبدانه را عرضه داشتند. شعر بالا، در عهد محمدرضا شاه نیز رایج و ساری بود و برخی منابع شفاهی و به تبع آن مکتوبات کنونی، به جای «امنیه ها» از واژه ژاندارم استفاده کرده اند (رجوع شود: آذرپیوند، ۱۳۸۴: ۴۲۸).
داستان طویل و ملال آور استبداد نظامی امنیه ها و ژاندارم ها–در دوران رضا شاه و محمدرضا شاه- در میان عشایر، در این مختصر نمی گنجد و خود حاجت به مقالات و کتب مفصل دارد.تغییر لباس محلی و تبدیل آن به لباس ملی مورد نظر حکومت، از اصلاحات آزار دهنده و دست پا گیر عشایر در عهد رضا شاه بود. نسبت به این تغییر، عامه عشایر ناراضی و معترض بودند و تا جایی که امکان داشت، مقاومت می ورزیدند. اما، زور و اجبار دولتیان ناگزیرشان می کرد تا تسلیم شوند و با تغییر لباس به تدریج تغییر نیز شکل و هویت می دادند.
ابیات زیر مبین نارضایی و اعتراض بویراحمدی ها از اصلاحات عذاب آور مؤکد بود.
« آسَمُونْ تو دُوز بُوَه، زمین کَپْ وَ تا کُن وَمْ اِیگُن پَلَلِتَ بِوُر، شَلُوار وَ پا کُن» (تقوی مقدم، ۱۳۷۷: ۳۴۹)
âsamun to duz bova, zamin kap va tâ kon / vam igon palalta bevor, šalvâr va pâ kon
(آسمان تو درز ببر، زمین دهان باز کن به من می گویند گیسوانت را ببر و شلوار به پا کن).
این شعر از زبان زن ودختری عشایری سروده شده که از گیسوان کوتاه کردن و شلوار به پا نمودن بیزار و متنفر و متعجب است. وی آسمان و زمین را خطاب قرار می دهد که شکاف بردارند و دهان باز کنند تا او متواری و مخفی شود.
یعقوب غفاری، بیت بالا را با اندکی تغییر ضبط کرده و برخی دیگر به استناد او تکرار کرده اند (غفاری، ۱۳۶۲: ۸۱/ حسینی، ۱۳۸۱: ۱۳۹).
شعر دیگری که در خصوص تغییر لباس محلی و پوشیدن «کت و شلوار» فرنگی گفته شده، مضمونی طنز آمیز و درخواستی الهی دارد، تا مگر از این اوضاع نجات یابند.