- مغز پردازشگری موازی است به این معنا که آن فعالیت های مختلفی را در آن واحد انجام میدهد: مغز انسان در آن واحد کارهای بسیاری را انجام میدهد. تفکرات، عواطف و احساسات، تخیلات، تمایلات و استعدادهای انسان به طور همزمان با دیگر حالت های پردازش اطلاعات تعامل میکنند و در همان زمان دانش عمومی اجتماعی و فرهنگی ما شواهد را توسعه میدهند. شواهد آشکار در تحقیقات مغز نشان میدهد تفاوت های مهمی بین نیمکره چپ و راست انسان وجود دارد (به نقل از محمدی مهر، ۱۳۸۹: ۲۰ و ۲۱).
وظیفه ی معلم: معلم باید از راه کارها و فنون گوناگون برای فعال کردن مغز دانش آموز کمک بگیرد. یک روش یا یک راه کار به تنهایی پاسخ گوی فعال سازی مغز نیست. تدریس خوب یا اثربخش، تدریسی است که بتواند تجربه های یادگیرنده را هماهنگ سازد و از این طریق، بخش های مختلف مغز را به فعالیت وادارد (حیدرتبار، ۱۳۸۲: ۴۲).
- یادگیری همه فیزیولوژی بدن را درگیر میکند: ارتباط متقابل قسمتهای مختلف مغز اهمیت فیزیولوژی بدن انسان را گوشزد میکند. مغز یک بافت فیزیولوژیکی است که بر طبق قواعد فیزیولوژی عمل میکند. بدن و ذهن با هم ارتباط درونی دارند. زمانی که شخص در یک تجربه پیچیده مثل تصمیم گیری درگیر می شود، مجموعه بدن و مغز با هم به طور طبیعی کار میکنند (به نقل از محمدی مهر، ۱۳۸۹: ۲۰ و ۲۱).
وظیفه ی معلم: هر چیزی که بر کارکرد فیزیولوژیک انسان اثر بگذارد، ظرفیت یادگیری او را میسازد.مدیریت فشار روانی، تغذیه، ورزش و استراحت اثر مستقیمی بر فرایند یادگیری دارند. برای مثال هر دانش آموز باید در روز شش تا هشت لیوان آب بخورد تا تعادل هیدرولیتی مغز او حفظ شود. زنگ آغاز به کار مدرسه هم عامل مهمی در فرایند یادگیری دانش آموزان است. نوجوانانی که مشکل خواب شبانه دارند و به استراحت کافی نمی پردازند، صبح زود بیدار شدن از خواب و حضور در مدرسه در ساعت ۷ یا ۸ صبح برایشان دشوار است. معلم باید با آگاهی از این واقعیت ها، روش تدریس مناسبی را برای یاددهی – یادگیری انتخاب کند و با مدیریت مناسبی، مطالب درسی را به دانش آموزان عرضه کند (حیدرتبار، ۱۳۸۲: ۴۲).
- جستجوی معنا امری ذاتی است: جستجوی معنا ضامن حفظ بقاست و بنیانی برای ظرفیت مغز به حساب میآید. مغز در عین حال که موارد آشنا را ثبت میکند به صورت همزمان برای پاسخ به محرکهای جدید میکوشد. جستجو برای معناداری با آرمیدگی هوشیار افزایش مییابد جستجو برای معنا هرگز متوقف نمی شود (به نقل از محمدی مهر، ۱۳۸۹: ۲۰ و ۲۱).
وظیفه ی معلم: نیاز است برای یادگیری، محیطی ملموس، آشنا و پایدار تدارک دیده شود. همچنین، باید زمینه ای را به وجود آورد تا در آن یادگیرندگان حس کنجکاوی، اشتیاق به نوجویی و اکتشاف، و میل به مبارزه با مشکلات را در خود تقویت کنند. از این رو، درس ها باید معنادار و مهیج باشند و به یادگیرنده در انتخاب هایش آزادی عمل بدهند. بدین ترتیب، بسیاری از روش های تدریسی که برای دانش آموزان ممتاز به کار برده میشوند، برای دانش آموزان دیگر نیز قابل استفاده اند (حیدرتبار، ۱۳۸۲: ۴۲).
- جستجوی معنا از طریق الگو سازی اتفاق می افتد: نظام اجرایی در قشر جلوی پیشانی مغز در الگوسازی و سازماندهی معنادار فعال می شود. مغز برای فهم و ایجاد الگوها طراحی شده است و در مقابل الگوهای بی معنایی که به آن تحمیل شود مقاومت میکند (به نقل از محمدی مهر، ۱۳۸۹: ۲۰ و ۲۱).
وظیفه ی معلم: یادگیرندگان، در همه حال به الگوسازی، دریافت اطلاعات و تولید معنا می پردازند. جریان معناسازی یادگیرندگان را نمی توان متوقف کرد، اما می توان بر سمت و سوی آن اثر گذاشت. تصویرسازی ذهنی، حل مسأله و تفکر انتقادی از شیوه های الگوسازی هستند. اثربخشی تدریس در گروه آن است که یادگیرنده بتواند دست به معناسازی بزند و الگوهای مشخصی پدید آورد. در هم تنیدن برنامه ی درسی و رویکردهای زندگی محور از زمینه هایی هستند که امکان معناسازی و الگویابی را به وجود می آورند (حیدرتبار، ۱۳۸۲: ۴۲).
- عواطف و هیجانات در الگو سازی نقش حیاتی دارند: مطالب به طور ساده یاد گرفته نمی شوند. هر آنچه که ما یاد می گیریم، از طریق احساسات و عواطف تحت تاثیر قرار گرفته و سازماندهی می شود (به نقل از محمدی مهر، ۱۳۸۹: ۲۰ و ۲۱).
وظیفه ی معلم: نیاز است معلم نگرش ها و احساسات یادگیرندگان را درک کند، به ویژه نگرش هایی که با یادگیری های آینده او ارتباط دارند. برداشت دانش آموزان از کمکی که میتوانند از معلم و سایر افراد دخیل در آموزش دریافت کنند، تأثیر زیادی بر یادگیری آن ها دارد. برای مثال، دیوار روزانه در کلاس درس، همانند سایر ارتباطات نظیر دیدار دانش آموزان در راهرو مدرسه یا غذاخوری میتواند بر یادگیری آنان اثر بگذارد. چنین ارتباطاتی مبین میزان حمایتی است که یادگیرنده میتواند از معلم یا مدیر و سایرین دریافت کند (حیدرتبار، ۱۳۸۲: ۴۲).
-
- مغز اجتماعی است: مغز اجتماعی است و این بدان معنا است که قابلیتها و ظرفیتهای مغز به واسطه تعاملات فرد با محیط و انسانهای دیگر رشد و تحول مییابد و بنابرین محیط کلاس درس به عنوان یک محیط اجتماعی باید به نحوی طراحی شود که تسهیل کننده تعاملات و یادگیری مشارکتی باشد (به نقل از محمدی مهر، ۱۳۸۹: ۲۰ و ۲۱).
- یادگیری مستلزم توجه کانونی و ادراک پیرامونی است: یادگیری نیاز به توجه به پدیده ها دارد. توجه برای حافظه و بقا اساس و پایه است. مغز اطلاعاتی را که با آن ها ارتباط و درگیری مستقیم دارد جذب میکند. یادگیری همواره فرایند هوشیار و ناهوشیار ذهنی را درگیر میسازد. بسیاری از یادگیری ها در افراد ناخودآگاه و در سطح خاصی از هوشیاری صورت میگیرد. انسان بیش از آنکه آگاهانه به درک و فهم بپردازد ناخودآگاه یاد میگیرد (به نقل از محمدی مهر، ۱۳۸۹: ۲۰ و ۲۱).
وظیفهی معلم: همه ی جنبههای محیط آموزشی حائز اهمیت فراوان هستند و برای مثال، تشکیل و برگزاری نمایشگاه های هنری در ذائقه یادگیری تغییر ایجاد میکند و موسیقی ابزاری است که سطح یادگیری را ارتقاء میدهد. معلمان نیاز دارند در دانش آموزان علاقه و اشتیاق ایجاد کنند. چنین نیازی از طریق: الگوسازی، ایجاد ارتباطات غیر رسمی، ارزش گذاری بر احساسات و باورها و اموری مانند آن ها برآورده می شود. نتیجه این که هر جنبه از زندگی، نظیر: جامعه، خانواده، و فناوری بر یادگیری دانش آموز اثر میگذارد (حیدرتبار، ۱۳۸۲: ۴۲).
-
- دو نوع سیستم حافظه وجود دارد: سیستم حافظه فضایی و سیستم حافظه سطحی: درک و فهم و یادسپاری مطالب زمانی اتفاق می افتد که دانسته ها و مهارتها به حافظه طبیعی یا فضایی راه یابد. پردازش اطلاعات هر دو نوع حافظه را افزایش میدهد (به نقل از محمدی مهر، ۱۳۸۹: ۲۰ و ۲۱).
-
- یادگیری امری تحولی و رشدی است: سیستم های آموزشی گرایش به طبقه بندی و سازماندهی یادگیرندگان بر پایه سنی دارند و این مسئله تغییرات رشد و تحول فرد و نظام شناختی را نشان میدهد (به نقل از محمدی مهر، ۱۳۸۹: ۲۰ و ۲۱).