هرکسی میتواند با هر زبانی و در هر شرایطی با خدا به مناجات بپردازد و از حال خود برای معبود خوش بگوید و سر درون خود را بازگو کند که این خود نیز حالتی روانی دارد و باعث تخلیه روانی فرد مناجاتکننده میشود که خود باعث آرامش روحی و روانی وی می شود، زیرا بین او و خدایش حائلی نیست و در این حالت خدا را از همه به خود نزدیکتر میبیند و فرد، خداوند را آن چنانکه شناخته میپرستد و میستاید، همانند آن شبان که وصفش در مثنوی مولوی آمده است و او با زبان ساده و بیآلایش و از روی شناخت خودش، خدا را میستاید و به راز و نیاز با او مشغول است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
دیــد مــوسی یــک شبـــانی را بـه راه
کـــو همــیگــفت ای گــــزیننــــده الــه
تــو کجــــایی تـــا شــوم من چاکرت
چــارقـــت بــــوسم کــــنم شــــانه سرت
جـامهات شـویم شپشهــــایت کــشم
شــیر پـــــیشـــت آورم ای مــــحتشــم…[۳۹]
«غالباً مناجات بیان عشق و شور و نشاط آدمی است، به همین خاطر عبارات آن از پیش آماده نشده و براساس اندیشه پیشین بر زبان نمیآید و بنا به گفته سنایی در مناجات نمیتوان خدا را با زبان عقل و جان خواند، بلکه شور و هیجان عامل این نوع از بیان است.
ای هم از امر تو عقل و جان، بــس اندرشوق و ذوق
در منـــاجات از زبان عقل و جان چون خوانــمت
عطار نیشابوری نیز سرمستی حاصل از می عشق حق را باعث مناجات خویش میداند و چنین میگوید:
مــا تــرک مقـامات و کرامات گرفـتـیم
در دیــر مـغان راه خــــرابــات گـــــرفـتیم
چون عقل شد از دست ز مستی می عشق
با دل شــــدگـــان راه منـاجــات گـرفتیم»[۴۰]
تفاوت دیگر دعا و مناجات در این است که انسان در دعا خدا را میخواند تا گره از کارش بگشاید یا چیزی به او ببخشد؛ اما در مناجات سخن از صمیمیتی خاص است و اگر چیزی طلب شود جزء سخنان فرعی است و از روی عذرخواهی چیزی خواسته میشود. در دعا انسان چیزی میخواند، اما در مناجات میگوید از من بپذیر.
«مولوی…، خواندن خدا را در نهان و با دردی برخاسته از عمق جان ناشی از عشق و دلبردگی میداند و آن را در مقابل دعاکردن از روی افسردگی و بیدردی قرار میدهد.