بیکاری کلاسیکی به وضعیتی اطلاق می شود که در آن بازار کار با مازاد عرضه (بیکاری) و بازار محصول با مازاد تقاضا مواجه است. یعنی افراد شاغل قدرت خرید بالا دارند زیرا سطح دستمزدشان بالا است، اما بنگاهها به خاطر بالا بودن دستمزد و هزینه تولید، کمتر کارگر استخدام می کنند و در پی آن محصول کمتری نیز عرضه می کنند. ( شاکری، 1389 : صفحه 415) بیکاری کلاسیکی موقعیتی خاص است که در آن دستمزد واقعی بیشتر از حد تعادلی بازار است. این بیکاری را میتوان از طریق نارساییهای بازار کار توجیه کرد، زیرا شرایط بازار مانع از کاهش سطح دستمزدها شده است. بالا بودن سطح دستمزدها، مخارج بنگاههای تولیدی را افزایش می دهند و بدین ترتیب از حجم سرمایه گذاریهای مولد کاسته و امکان به وجود آمدن فرصتهای شغلی جدید را کاهش خواهد داد.
بر اساس یک الگوی رقابتی متعارف، یعنی الگویی که مورد استفاده صندوق بین المللی پول برای تعیین خطمشیهای سیاستهای تعدیل نیز است، در عرضه و تقاضای نیروی کار، بازارگرایی افراطی وجود دارد که در آن تقاضا همیشه برابر با عرضه است. در چنین بازاری، هرگز بیکاری غیرارادی[53] وجود ندارد. ( استیگلیتز، 1387 : صفحه 58) صندوق بین المللی پول با بهره گرفتن از دیدگاه کلاسیکی، به مسئله بیکاری پرداخته است. دلایلی که دیدگاه کلاسیکی برای به وجود آمدن این معضل اقتصادی و اجتماعی بیان کرده اند، حرص و طمع اتحادیه های کارگری، مداخله سیاسیها در عملکرد آزادانه بازار و درخواست مزدهای بالاتر و دریافت آن است و راهکار آنها برای مقابله با بیکاری، کاهش دستمزدها است. ( استیگلیتز، 1387 : صفحه 114)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
بیکاری کینزی به وضعیتی از اقتصاد اطلاق می شود که در آن بازار کار و بازار کالا با مشکل مازاد عرضه مواجه است. لذا در وضعیت بیکاری کینزی، هر دو بازار کار و محصول مشکل کمبود تقاضا دارند. این نوع بیکاری، از پایین بودن قدرت خرید خانوارها و بیشتر بودن ظرفیت و استعداد عرضه از ظرفیت تقاضا، نشأت میگیرد. (شاکری، 1389 : صفحه 415) در این شرایط مردم قدرت خرید بالایی ندارند؛ بنابراین کالای کمتری تقاضا می کنند و چون تقاضای محصول پایین است، بنگاهها بخاطر محدودیت فروش، کارگران کمی استخدام می کنند، که این خود منجر به افزایش بیکاری خواهد شد. (شاکری، 1389 : صفحه 416)
2-5-1) جمعبندی اثرات بیکاری بر اقتصاد:
ناتوانی جوامع در بسط شیوه های کارآمد و کمهزینه اجرا، مهمترین عامل رکود تاریخی و اشتغال ناقص در دوران معاصر در کشورهای جهان سوم است. (نورث، 1385 : صفحه 96) در جوامعی که هزینه مبادله سنگین باشد، تقسیمکار و تخصصگرایی صورت نخواهد پذیرفت و فعالیتهای تولیدی مولد رشد نخواهند کرد. در چنین جوامعی اگر دولت و سایر سازمانهای نظارتی، نقش خود را به درستی ایفا نکنند، با گذشت زمان و کاهش فعالیتهای مولد و تولیدی که ضامنکننده رشد اقتصادی هستند، رکود مزمن و بیکاری شدید اقتصاد را فرا خواهد گرفت.
از طرفی رشد سریع عرضه کار هم سبب می شود اثرات نرخ بیکاری بر جامعه شدیدتر و پیچیدهتر گردد. (دمری، آدیسون، 1370 : صفحه 45) کشورهایی که با نیروی کار فراوان روبهرو هستند، جریان تخصیص مجدد منابع بر اساس مزیت نسبی کشور، باید فرصتهای اشتغال را در میانمدت و بلندمدت به حداکثر برساند. به علاوه رفع آن دسته از اختلالات بازار که ناشی از اعمال سیاستهای غلط است، باید نسبت به حالتی که قیمتها از سطوح قیمت بازار فاصله دارند، میزان اشتغال را حداکثر کنند (دمری، آدیسون، 1370 : صفحه 25) و سیاست پولی و نهادهای مالی به ایجاد بنگاهها و مشاغل جدید کمک کنند و تولیدکنندگان
2-6) منحنی فیلیپس[54]:
طرح نظریه منحنی فیلیپس در اقتصاد کلان به مثابه معرفی طرف عرضه در اقتصاد است. زیرا عوامل طرف عرضه اقتصاد و هزینه عوامل تولید هستند که جایگاه منحنی فیلیپس را تعیین می کنند. در واقع رابطه میان نرخ رشد قیمتها یا دستمزدها با بیکاری، تبدیلی از رابطه قیمتها و تولید است. لذا تغییرات طرف عرضه و شوکهای عرضه منحنی فیلیپس را جابهجا خواهند کرد و سیاستهای طرف تقاضا، موجب حرکت روی منحنی فیلیپس خواهند شد. (شاکری، 1389 : صفحه 979)
منحنی فیلیپس بیانکننده رابطه آماری است که از تعامل و تقابل پیچیده انتخابهای سیاستی و عمل افراد شکل گرفته است. در واقع سیاستگذاری نقش اصلی را در تعیین ماهیت آماری منحنی فیلیپس ایفا می کند. درک چنین ارتباطی مابین سیاستگذاری و منحنی فیلیپس می تواند عامل مهمی در اتخاذ سیاستهای صحیح اقتصادی باشد. (حسینی، قلی زاده، 1389 : صفحه 24)
در الگوی کینز، دو نوع بیماری بررسی شد، یکی رکود و بیکاری که به علت کمبود تقاضای موثر بروز میکرد و با اعمال سیاست های پولی و مالی قابل درمان بود و دیگری تورم قیمتها که ناشی از افزایش بیش از اندازه تقاضای موثر بود و چاره درمان آن اعمال سیاست های انقباضی بود. تورم و رکود در این مکتب دو بیماری کاملا متضاد بودند و هر کدام اقدامات درمانی متفاوتی را نیاز داشتند. ( قبادی، رئیس دانا، 1368 : صفحه 314)
فیشر[55] (1926) به عنوان پایه گذار علم اقتصاد سنجی، با مطالعه کمّی رابطه بین نرخ تورم و سطح بیکاری، دریافت که به موجب آمارها، هرگاه رونق اقتصادی وجود دارد و تقاضای کل بالا و بیکاری اندک است، سطح قیمتها با آهنگی سریعتر از گذشته افزایش خواهند یافت و بر عکس به هنگام رکود اقتصادی و کاهش سطح اشتغال، فشارهای تورمی کاهش یافته و سطح قیمتها در بیشتر موارد کاهش خواهند یافت. ( قبادی، رئیس دانا، 1368 : 315)
کاری که فیلیپس[56] (1985) انجام داد این بود که تجربه خام فیشر را که در حقیقت عبارت بود از شرح و بسط و پالایش رابطه مذکور، تفسیر کند. او سعی کرد نتایج بهدست آمده را با بهره گرفتن از قانون موجود، توضیح دهد و در نهایت نتایج تحلیلهای خود را در قالب یک نمودار ترسیم کرد. در این نمودار، نرخ دستمزدها روی محور عمودی و نرخ بیکاری روی محور افقی نشان داده شد. طبق نتایج او، هرچه درصد بیکاری تنزل پیدا کند، نرخ افزایش دستمزدها بالاتر خواهد رفت و بر عکس. در اینجا سخن بر سر افزایش سطح دستمزدها در اثر ازدیاد سطح اشتغال نیست، بلکه کاهش نرخ بیکاری، موید شرایطی است که تقاضای کل افزایش خواهد یافت و رونق اقتصادی آشکار خواهد شد. بنابراین انتظار بر این است هنگامی که بازار کار پررونق باشد، دستمزدها افزایش پیدا کنند و برعکس. افزایش نرخ بیکاری به معنای کسادی بازار و کاهش تقاضایکل است و طبعا بازار کار هم در این شرایط سنگین است و دستمزدها نمی توانند افزایش یابند. ( قبادی، رئیس دانا، 1368 : صفحه 315) بر اساس یافتههای فیلیپس، هر چه درصد بیکاری کاهش مییابد، نرخ افزایش دستمزدها سریعتر خواهد شد. طبق منحنی فیلیپس، اگر قرار باشد نرخ بیکاری به اندازه معینی کاهش یابد، باید فوائد آن را در مقابل زیانهای تورمی که قطعا با آن همراه است سنجید.
2-6-1) دیدگاه مکتبهای اقتصادی درباره منحنی فیلیپس:
-
- دیدگاه مکتب کلاسیکها :
با توجه به مدلهای کلاسیکی، قیمتها کاملا انعطافپذیرند و سطح محصول ثابت است و به شوکهای تقاضا وابستگی ندارد، شیب منحنی فیلیپس کوتاهمدت تعیین خواهد کرد که پیش بینیهای مربوط به چارچوب زمانی کلاسیکی[57] با چه سرعتی تحقق خواهند یافت. (اسکارث، 1389 : صفحه 77)
دیدگاه مکتب کینزگرایی:
کینزیها معتقدند که منحنی فیلیپس کوتاهمدت نسبتا افقی است، بنابراین هزینه های کاهش تورم بسیار زیاد است. (اسکارث، 1389 : صفحه 172) مسطح بودن منحنی فیلیپس به معنای آن است که با تغییر اندکی در تورم، بیکاری به مقدار زیادی کاهش یافته و محصول به طور قابل ملاحظهای افزایش خواهد یافت، یعنی افزایش تقاضا و درآمد اسمی با افزایش قابل ملاحظه در تولید و عرضه و افزایش محدود در قیمتها همراه است. (شاکری، 1389 : صفحه 997)
دیدگاه مکتب پولگرایی:
پیروان مکتب پولگرایی معتقدند که منحنی فیلیپس کوتاهمدت نسبتا پرشیب است. (اسکارث، 1389 : صفحه 172) به طور کل، مهمترین انتقادی که از منحنی فیلیپس صورت گرفته است، توسط فریدمن بوده است. او دریافت که منحنی فیلیپس در طی زمان حرکت کرده و بطور مشخص بهطرف بالا صعود خواهد کرد. فریدمن، به عنوان پایهگذار نظریه های پولگرایان، معتقد است سیاستهای رایج کینزی جهت اثرگذاری بر تقاضای کل به ویژه سیاستهای انبساطی پولی در بلندمدت فاقد توان لازم برای کاهش نرخ طبیعی بیکاری هستند. همچنین اگر نرخ بیکاری را با سیاست پولی انبساطی کاهش دهند، فقط در کوتاهمدت، به لحاظ منحنی کوتاهمدت فیلیپس، موفق خواهند بود اما در طولانیمدت نمی توان با افزایش نرخ تورم، بیکاری را کاهش داد. (مرکز پژوهشهای مجلس، 1373 : صفحه 19 و 20)
فریدمن از این مشاهده نتیجه گرفت که در کوتاهمدت با تغییر انتظارات مردم از تورم، رابطه معکوس بین تورم و بیکاری از بین خواهد رفت و سیاستگذاران نمی توانند برای همیشه تورم را در سطحی بالاتر از آنچه مورد انتظار مردم است، حفظ نمایند. انتظارات مردم سرانجام با نرخ تورمی که مورد نظر سیاستگذار است سازگار شده و موجب حرکت منحنی فیلیپس به طرف بالا خواهد شد. در بلندمدت، بیکاری به نرخ طبیعی باز خواهد گشت و معاوضه بین بیکاری و تورم از بین خواهد رفت و منحنی فیلیپس عمودی خواهد شد.
منحنی فیلیپس کاملا عمودی، بیانگر این قضیه است که افزایش تقاضا و درآمد اسمی، بدون آنکه تغییری در تولید و بیکاری به وجود آورد، موجب افزایش قیمتها خواهد شد. (شاکری، 1389 : صفحه 997) در این شرایط تورم گسترش پیدا کرده و بیکاری نیز افزایش خواهد یافت. وجود بیکاریهای فزاینده نیز، تورمهای شدید را تشدید خواهد کرد. ( قبادی، رئیس دانا، 1368 : صفحه 321)
-
- دیدگاه مکتب کلاسیکهای جدید:
کلاسیکهای جدید الگوی اقتصاد کلان خود را بر فرضیه انتظارات عقلایی استوار کرده اند و اعتقاد دارند که سیاستهای پولی در صورتی که پیش بینی شوند، حتی در کوتاهمدت هیچ تاثیری بر سطح اشتغال، تولید و بیکاری نخواهند گذاشت. (شاکری، 1389 : صفحه 1013)
آنها معادله منحنی فیلیپس را بر اساس تابع عرضه کل کوتاهمدت لوکاس درنظر گرفتهاند و به جای استفاده از داده های تجربی، با یک مدل اقتصاد کلاسیک ساده بحث خود را آغاز کرده اند:
کلاسیکهای جدید مفهوم انتظارات عقلایی را در مقابل انتظارات تطبیقی بیان می کنند. در این مدل فرض بر آن است که مردم روابط اقتصادی را میدانند و از تمام اطلاعات موجود و قابل دسترس استفاده می کنند. آنچه در چارچوب نظریه فریدمن در بلندمدت اتفاق میافتد، در اینجا در کوتاهمدت به طور سریع رخ خواهد داد. لذا میتوان گفت که در چارچوب انتظارات عقلایی و با بهره گیری از ایدههای کلاسیکهای جدید، اگر سیاست پولی توسط عوامل اقتصادی پیش بینی شود، منحنی فیلیپس حتی در کوتاهمدت عمودی خواهد بود و سیاستهای اقتصادی هیچ تاثیری بر اشتغال و تولید نخواهند گذاشت. در شرایطی که سیاستهای پولی از قبل قابل پیش بینی نباشند هم تنها در بازه زمانی بسیار کوتاهمدتی، سیاست مذکور سطح بیکاری و تولید را تحت تاثیر قرار خواهد داد و شیب منحنی فیلیپس منفی خواهد شد، اما پس از آن بلافاصله اثر سیاست مذکور بر تولید و بیکاری زایل شده و منحنی فیلیپس به حالت عمودی خود باز خواهد گشت. (شاکری، 1389 : صفحه 1013 – 1015)
-
- دیدگاه مکتب کینزینهای جدید:
منحنی فیلیپس کینزینهای جدید به صورت زیر است:
کینزیهای جدید دستمزدها را در چارچوب قراردادهای چند دورهای تعیین می کنند. بر اساس این نوع قرارداد، هر گروه از کارگران دستمزد انتظاری خود را بر اساس تورم مورد انتظار خود تقاضا خواهند کرد.
طرفداران این مکتب با تعمیم مدل سامرز ، به منحنی فیلیپس تعمیمیافته انتظاری دستیافتهاند:
در این رابطه، شیب منحنی کوتاهمدت فیلیپس، پارامتر ∅ است. این نتیجه می تواند با اضافه کردن شرط b[58]Fʹ= w به یک مبادله گسترش یابد؛ نتیجه آن منحنی فیلیپسی خواهد بود که همه تغییرات بیکاری را در بر میگیرد. این قضیه با شواهد تجربی نیز سازگار است. این مدل اذعان دارد که افزایش در پارامتر f، شیب منحنی فیلیپس کوتاهمدت را کاهش خواهد داد و این منحنی کوتاهمدت و کمشیب فیلیپس، اثرات واقعی شوک تقاضا را طولانیتر خواهد کرد. (اسکارث، 1389 : صفحه 372 و 373) همچنین آنها معتقدند منحنی فیلیپس در بلندمدت شیب تندتری نسبت به منحنی کوتاهمدت خواهد داشت.
-
- دیدگاه مکتب ساختارگرایی:
بحث ساختارگرایان این است که چسبندگی و کششناپذیریهای گوناگون موجود در اقتصاد کشورهای در حال توسعه، فشارهای تورمی از جانب بخش واقعی اقتصاد در فرایند رشد ایجاد خواهد کرد و اگر قرار باشد رشد اقتصادی بالقوه ایجاد شود و کمبود تولید به حداقل خود کاهش یابد، باید ساختار اقتصاد از قدرت لازم برخوردار باشد. (جانسون، 1376 : صفحه 167 و 168)
2-6-2) جمعبندی منحنی فیلیپس در تبیین اقتصاد:
در این بخش منحنی فیلیپس و دیدگاه نظریه های اقتصادی درباره آن مورد ارزیابی قرار گرفتند. با توجه به اینکه پایه فکری منحنی فیلیپس، بر اساس رابطه معکوس میان تورم و بیکاری است، دولتها را ترغیب می کند، گاهی یکی از این دو را بر دیگری ترجیح دهند. به طور دقیقتر، از آنجا که مردم کشور، حساسیت کمتری نسبت به رکود در مقایسه با تورم دارند و رکود در کوتاهمدت کمتر آثار خود را آشکار می کند، بنابراین دولتها ترجیح می دهند تورم را به قیمت رکود اقتصادی مهار کنند. ( تقوی، غروینخجوانی، 1375 : صفحه 30) اما در طول زمان ثابت شده است که منحنی فیلیپس در شرایط اقتصادی مختلف می تواند به صورت افقی، عمودی یا شیبدار ظاهر شود.
با گسترش استفاده از این سیاست و حل نشده باقی ماندن معضلات اقتصادی، در نهایت این سیاست کارایی خود را از دست داده و در دهه 1970 میلادی مشکل اقتصادی جدیدی در جهان بروز کرد که رکودتورمی نام گرفت.
2-7) رکودتورمی:
2-7-1) شناسایی واژه رکودتورمی:
در ابتدا واژه رکودتورمی از نظر لغوی بررسی خواهد شد:
اصطلاح رکودتورمی در ترجمه واژه Stagflation بکار گرفته می شود. Stagflation خود از ترکیب دو واژهStagnation و Inflation به وجود آمده است. معادلهای فارسی که برای آن در نظر گرفتهاند رکودتورمی یا تورمرکودی است.
2-7-2) تعریفهای مختلف اصطلاح اقتصادی رکودتورمی:
در اینجا به چند نوع تعریف مختلف که برای رکودتورمی در نظر گرفته شده است، استناد خواهد شد:
بللو[59] (2008)، معتقد است در اواسط دهه 1970 رکودتورمی یعنی همزیستی رشد اندک و تورم بالا، در حالی به وقوع پیوست که اقتصاد نئوکلاسیک وقوع آن را تصور نمیکرد. پس از آن، این پدیده اقتصادهای مرکز را فرا گرفت و رشد بالای دوره قبل، به پایان خود رسید. (صداقت، 1390 : صفحه 17) تعیین دوره های اقتصادی که در آن رکودتورمی به وقوع پیوسته است می تواند به وسیله بررسی روند نرخ تورم و نرخ بیکاری و همگرایی آن، یا نرخ تورم و نرخ رشد اقتصادی انجام شود. هنگامی که نرخ رشد اقتصادی کاهش یافته و نرخ تورم نیز افزایش یابد، رکودتورمی در اقتصاد شکل خواهد گرفت.