منظور از قرائتهای عمقی، صراطهای مستقیم است به سمت حقیقت واحد و نه صراطهایی که نافی و ناقض حقیقت واحدند. در داستان «منازعت چهار کس در باب انگور» میبینیم که مولانا از حقیقتی واحد که به بیانهای متفاوت خوانده شده، سخن میگوید و نتیجه میگیرد که:
اختلاف خلق از نام اوفتاد
چون به معنی رفت آرام اوفتاد
اندیشهی «باور به صراط واحد» و اندیشهی «صراطهای واحد» به عنوان معرفتشناسیهای درجه اول و درجه دوم، علی رغم تعارض ظاهری، هر دو در زندگی انسان مفید و کاربردیاند.
۴ـ۴ـ عشق از نظر مولانا
عشق در لغت به معنی افراط در دوست داشتن و محبت تام است (و الذین آمنوا اشد حبا لله) کسانی که گرویدند، به شدت خدا را دوست دارند و این شدت حب همان عشق است، اما درجه اخلاص و شدت محبت در عشق بیشتر از محبت است و لذا در هر عشقی محبت وجود دارد؛ اما در هر محبتی لزوماً عشق وجود ندارد. بین محبت و معرفت نیز همین رابطه است. در هر محبتی معرفت نهفته است ولی در هر معرفی الزاماً محبت نمیباشد.
اگر تعریف کننده عشق کسی است که خود عشق میورزد، مسلماً تعریف او صحیح نخواهد بود، زیرا این پدیدهی غیر عادی به تمام اندیشه و مشاعر و اصول تعقل و منطق او مسلط گشته و رنگ آمیزی نموده است، مثلاً اگر عاشق بخواهد با این کلمات عشق را تعریف کند عشق عبارت است از محبت شدید که درک کمال و خیر و زیبایی در معشوق به وجود میآید و سرتاسر روان آدمی را فرا میگیرد. هر یک از مفاهیم موجود در این تعریف با وضع روانی عاشق رنگ آمیزی شده و به اصطلاح مولوی بوی عشق میدهد.[۷۹]
به نظر مولانا عشق بزرگترین راز حیات است و اگر عشق نبود، هیچ حرکتی در عالم وجود نداشت. مولانا عشق را از اوصاف الهی میداند. مولانا عشق را مقولهای به غیر از احساس نفسانی، جسمانی و لذت و درد میداند. در نظر مولانا، عشق جوهر حیات و مقصد آن به سوی کمال حیات است و نقطه مقابل عقل حسابگر است. عشق، انسان را به حقیقت میرساند و او را شایسته رسیدن به مقام والای انسانیت کرده از حرص و کبر و منیت رها میسازد و حلال مشکلات، تنها عشق است و بس:
از آتش عشق، سردها گرم شود
وز تابش عشق، سنگها نرم شود[۸۰]
عشق به الله بر قلمرو روح مفتون و شیفته حق مولانا سیطره داشت. مولانا اولین اندیشمند زاهد و عارفی بود که برای تفکر و شناخت ذات پروردگار یکتا، تلفیقی از نقل، عقل و کشف را ارائه کرد. خدا، نورالانوار و نور آسمان و زمین است. او نور صرف و فیض مطلق است. خداوند کل است و چیزی خارج از کل وجود ندارد که بتوان کل را با آن مقابله کرد و شناخت، چرا که عقل از شناخت خداوندی که خود قدیم و ازلی است، عاجز و ناتوان است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
پس ضد نور دانستی تو نور
ضد ضد، راهی نماید در صدور
نور حق را نیست ضدی در وجود
تا به ضد او را توان پیدا نمود[۸۱]
مولانا از اوان کودکی در طول حیات عارفانه و زاهدانه خویش، همواره الله را جسته بود و فقط به او اندیشیده بود. او خدا را با عشقی بی حد احساس میکرد و عقل و علم را از شناخت حق، عاجز میدانست. مولانا هرگز از ترس خدا نمیگرید و علتی برای گریستن نمییابد، او به محبوبی که اراده یگانه و فیض مطلق است عشق میورزد و همواره از خنده و شادی دم میزند.
چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها
زیرا که منم بی من، با شاه جهان تنها
عشق از مسائل بنیادین عرفان اسلامیو بالاخص مکتب عرفان مولانا میباشد و نیز از موضوعات کلیدی مثنوی، چرا که بدون آن، مثنوی نیست و مولوی، مولوی نیست. البته عشق از مقولاتی است که تعریف به ذاتیات ندارد و در غایت خفا و پوشیدگی است و شاهد ما تمثیل پیل در تاریکی است که بهترین و رساترین تمثیل برای اختفای حقیقت عشق است: آن یکی والش لقب داد این الف.
معرف احوال و افکار مولوی عشق است. شروع داستان پروازی مثنوی با عشق است و پایان آن نیز به عشق ختم میشود. مولوی نیز معتقد است عشق تعریف نشدنی است.