همچنین مباحثی مثل “آثار و فواید ایمان” و “ایمان و عقل” به صورت ویژه و مستقیم مورد لحاظ قرار گرفته است، اما نه ” متعلق ایمان” و نه آثار ایمان. یا رابطهاش با عقل از نظر میزان حضور و دخالتی که هریک در زندگی انسان دارند، هیچکدام موضوع مورد توجه رساله حاضر نیست. براین اساس در تلاش برای دریافت نظر استاد در باب مفهوم ایمان، برآن شدیم تا عبارات و اشاراتی را که در ضمن سایر بحثهای ایشان به موضوع ربط پیدا میکند، بازبینی نماییم.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
ورود پیدا نکردن مطهری به بحث مفهوم و ماهیت ایمان، خود حاکی از این است که در نزد وی شرح و بسط مسائل و احکام دین( به عنوان متعلق ایمان دینی) اهمیت بیشتری داشته است، مسلماً شرایط زمانی و رسالت اجتماعی شهید مطهری نیز در این رویکرد بیتأثیر نبوده است وبر این اساس میتوان ادعا کرد که نیاز فکری زمانه و احساس ضرورت مواجهه با موج افکار غیر دینی وضد دینی (سوسیالیسم و کمونیسم) ایشان را به این جایگاه رهنمون کرد که به دفاع ( در قالب تبیین) از گزارهها و تعالیم دینی بپردازد و تنها بر ایمان دینی صحه بگذارد. نکته اخیر یعنی دست گذاشتن روی ایمان دینی ازلابلای عبارات و جملات استاد قابل استحصال است.
درگفتاری که با عنوان “فواید و آثار ایمان” و تحت عنوان کلی بیست گفتار از ایشان به جا مانده است، ایمان را همان عقیده دینی از چه ناشی میشود؟… به عبارت دیگر ریشه و اصل و مبنای حس دینی چیست؟ (مطهری، ۱۳۸۶، ص ۱۸۶).
عطف” عقیده دینی” به “ایمان” وبه کار بردن تعبیر ” حس دینی” حاکی از مساوی گرفتن ایمان با عقیده و حس دینی است. البته این سخن به این معنا نیست که استاد مطهری ایمان را منحصر در نوع دینی آن کرده است، بلکه از نظر ایشان ایمان مذهبی یا همان دین است که موجد آثار و فواید واثرات معنوی در زندگی انسان میگردد. این مفهوم در جایی که ایشان از ایمان به عنوان پشتوانه اخلاق یاد میکند، به تصریح بیان شده است:«سرسلسله همه معنویات، ایمان مذهبی یعنی ایمان و اعتقاد به خداست.» (همان، ص ۱۸۹).
از این عبارت به وضوح برمیآید که استاد ایمان مذهبی را مورد لحاظ قرار داده ودر تعریف ایمان مذهبی آن را به اعتقاد به خدا یا به طور کلیتر اعتقاد دینی تعریف کرده است. هرچند براین اساس ایمان لزوما مذهبی نباید باشد، یعنی میتوان هم ایمان مذهبی و هم ایمان غیر مذهبی داشت. این معنا در مقدمهای بر جهانبینی اسلامی با این تعبیر که انسان به نوعی ایمان ولو ایمان غیر مذهبی نیاز دارد، مورد تصریح قرار گرفته است (مطهری، ۱۳۸۴، ص ۲۸).
در هرصورت در اینجا شهید مطهری ایمان را به اعتقاد تعریف کرده است. البته این اعتقاد نه به معنی باور صادق موجه که در حد معنای عام اعتقاد باید باشد و شاید بهترین تعبیر ازآن این باشد که ایمان گرایش نیرومندی است که آدمی را دلبسته موضوعی میسازد و معنای ایمان را همین گرایش تشکیل میدهد.
در انسان و ایمان دایماً به مساوات این نوع اعتقاد ودلبستگی مستقیماً اشاره شده است:
«گرایشهای معنوی و والای بشر، زادۀ ایمان و اعتقاد و دلبستگیهای او به برخی حقایق در این جهان است که آن حقایق هم ماورای فردی است و هم ماورای مادی.» (مطهری، ۱۳۸۶، ص ۱۱و ۱۲).
«مطهری در مقاله ششم انسان کامل مینویسد: «در ایمان عنصر گرایش و تسلیم و عنصر خضوع و علاقه و محبت هم خوابیده است، ولی در شناخت دیگر مسئله گرایش مطرح نیست.» (مطهری، ۱۳۸۷، ص ۱۵۶).
ودر این میان گرایشهای معنوی و والای بشری که پایه و زیربنای اعتقادی وفکری داشته باشد، نام” ایمان مذهبی” به خود میگیرد. استاد مطهری با همین مقدمهسازی که ایمان را نوعی دلبستگی معرفی میکند،وارد موضوع علم و ایمان میشود.
در مقدمهای بر جهان بینی اسلامی بخش ” انسان و ایمان” نیز ایمان به عنوان یک دلبستگیب که میتواند مبنای علمی نداشته باشد ومطابق اصول منطقی نباشد، تعریف میشود: « هر ایمانی خواه ناخواه بریک تفکر خاص ویک برداشت ویژه از جهان و هستی مبتنی است و بدون شک بسیاری از برداشتها و تفسیرها درباره جهان هرچند میتواند مبنای یک ایمان و دلبستگی واقع شود، با اصول منطقی وعملی سازگار نیست و ناچار طرد شدنی است.» (مطهری، ۱۳۸۴ ، ص ۲۱).
از این عبارت چنین برمیآید که اولاً ایمان را دلبستگی میداند و ثانیاً چه بسا این دلبستگی مبتنی بر اصول منطقی نباشد و لذا ممکن است قابلیت دفاع مدلل عقلی نداشته باشد. از این نکته برداشت میشود که راه حصول ایمان از مسیر استدلالات عقلی و براهین منطق پسند نمیگذرد و چه بسا دلبستگیهایی که در نقطه مقابل عقل و منطق قرار میگیرند.بدین ترتیب بین ایمان وعلم(عقل ودین) تمایزی آشکار مشاهده میشود، هر چند این تمایز به معنی تخلف نیست وبه ویژه ادعای این است که میتوان تفسیر وبرداشتی ایمانزا وآرمان خیز از جهان داشت که در عین حال مورد تأیید منطق باشد، تفکری که هم از ناحیه علم و فلسفه و منطق حمایت شود و هم بتواند زیربنایی استوار برای ایمانی سعادتبخش باشد (همان، ص ۲۱و ۲۲).
پس دلبستگی میتواند با اعتقاد و التزام منطقی همخوان و قابل جمع باشد و اما چه بسا عقایدی که در حدی نیست تا انسان به آنها دلبستگی پیدا کند. در این میان آنچه ایمان ساز است دلبستگی یافتن به موضوع یا عقیده یا مانند آن است و البته موضوع این دلبستگی میتواند عقیدهای جازم و موجه و قابل دفاع باشد یا نباشد. همان گونه که گفته شد، ادعای استاد مطهری این است که ایمان دینی هم دلبستگی آور است وامید و خوشبختی و سعادت به همراه میآورد و هم از ناحیه علم و فلسفه تأیید وحمایت میشود واصولاً چنین ایمانی است که آثار و فواید فراوان و مثبتی برآن بار میشود:
«تجربههای تاریخی نشان داده است که جدایی علم و ایمان خسارتهای غیر قابل جبران به بار آورده است. ایمان را در پرتو علم باید شناخت، ایمان در روشنایی علم از خرافات دور میماند، با دور افتادن علم از ایمان، ایمان به جمود و تعصب کور وبا شدت به دور خود چرخیدن و راه به جایی نبردن تبدیل میشود. آنجایی که علم و معرفت نیست، ایمان مؤمنان وسیلهای میشود در دست منافقان زیرک.» (همان، ص ۲۶).
عطف معرفت برعلم که در واقع ارائه تفسیری برای علم است واز سوی دیگر، متمایز دانستن ایمان و علم این نتیجه را عاید میسازد که از نظر مطهری ایمان، معرفت نیست، هر چند میتواند با معرفت همراه باشد و برمبنای معرفت شکل بگیرد. در انسان کامل درباره نسبت ایمان و علم آمده است:« معمولا کتب فلسفی، ایمان اسلامی را فقط به شناخت تفسیر میکنند و میگویند ایمان در اسلام یعنی شناخت و بس…. و هرکجا که در قرآن کلمۀ ایمان آمده است معنایش معرفت و شناخت است و غیر از این چیزی نیست. این مطلب به هیچ وجه با آنچه که اسلام میگوید قابل انطباق نیست. در اسلام، ایمان حقیقتی است بیش از شناخت. درست است که شناخت رکن ایمان و جزء ایمان است وایمان بدون شناخت، ایمان نیست، ولی شناختِ تنها هم ایمان نیست… درایمان چیزی بالاتر از شناخت وجود دارد.» (همان، ص ۱۵۶).
این عنصر والا و متعالی در ایمان همان تسلیم وخضوع وعلاقه و محبت است واگر قرار بود شناخت به تنهایی ایمانساز باشد، شیطان که برترین شناسندۀ خدای متعال بود، باید جزء پیشقراولان مؤمنین میبود، در حالی که او با وجود علمی که داشت، ایمان نیاورد.
خلاصه کلام اینکه مطهری ایمان را به دلبستگی تعریف میکند که البته گاهی دلبستگیهای آدمی بدون مبنا و غیر قابل دفاع است، هر چند دلبستگیای که ایمان دینی را میسازد، در عین فراتربودن از علم با تأیید منطق وعلم همراه است. ادعای مطهری این است که همگان چنین ایمانی را میپذیرند:« امروز دیگر اندیشمندی یافت نمیشود که نیاز انسان را به نوعی ایمان ولو ایمان غیر مذهبی که به هر حال امری ماوراء علم است، انکار کند.» (همان، ص۲۸).
در این فراز به صراحت بر تمایز و تعالی ایمان بر علم اشاره شده است. این تعالی، به نفس ایمان ارزش اصالی میدهد و آن را ولو اینکه منجر به عمل نگردد، ارزشمند میسازد:« ایمان خودش اصالت دارد چون روح واقعاً استقلال دارد وبرای خود کمالی دارد وکمالش به ایمان است؛ پس ایمان هم نقش زیر بنایی دارد و هم نقش اصالی (همان، ص ۱۵۸).
در ظاهر، این برداشت از ایمان با آنچه از علامه طباطبایی نقل شد، تفاوت دارد، چرا که در نظر ایشان اگر ایمان منجر به عمل نشود ارزشی ندارد، ولی مطهری ایمان را از این جهت که به روح کمال میبخشد، دارای ارزش میداند و حتی در جایی مینویسد:« هیچگاه عملی را فدای ایمان نکنید و ایمان را هم فدای عملی نکنید.» (همان، ص ۱۶۷).
چنانچه مشاهده میشود، در اینجا ارزشگذاری مستقل برای هریک از دو حوزه ایمان و عمل صورت گرفته است، هر چند براین اساس نمیتوان حکم کرد که به نظر مطهری ایمان و عمل ارتباطی با یکدیگر ندارند و لذا نظر ایشان مخالف نظر علامه است؛ زیرا استقلال معنایی و ارزشی داشتن میتواند از باب نتایجی که به دنبال میآورد مرتبط به حوزه فعل و عمل گردد و آدمی را به فعل جوارحی و قیام عبودی برانگیزاند. براین اساس میتوان گفت تفسیر شهید مطهری شامل نظریه علامه هم میشود، اما تعبیر صاحب تفسیر المیزان دیدگاه مطهری را برنمیتابد.
براساس گزارش ارائه شده میتوان حکم کرد که مشخصه های ایمان نزد استاد مطهری عبارتند از:
۱-ایمان نوعی دلبستگی است.
۲-ایمان، معرفت نیست، هر چند شناخت جزء اصلی ایمان دینی به حساب میآید.
۳-ایمان میتواند مبتنی بر اصول منطقی، باشد ولی حوزه علم متمایز از حوزه ایمان است.
۴-ایمان در مرتبهای برتر از علم قرار دارد.
۵-متعلق ایمان یا موضوع دلبستگی آدمی میتواند مذهبی یا غیر مذهبی، و قابل دفاع منطقی یا غیر قابل دفاع باشد.
۳-۶-۵- عبدالله جوادی آملی
بررسی نظریه آیت الله جوادی آملی در باب ایمان، جدا از نگاه خاص ایشان به موضوع که در چارچوب یک بحث و تبادل نظر علمی جایگاه قابل توجهی را اشغال میکند، از این حیث که متعلق به دورۀ معاصر است و در فضایی مطرح گردیده که هم سوالات و شبهات متعددی متوجه معارف دینی است و هم تلاشهای گستردهای برای ارائه اندیشههای نو در حوزۀ دین صورت میگیرد، حائز اهمیت است. با توجه به اینکه موضوع ایمان، موضوعی است که عموماً در چارچوب دین و از سوی متکلمان دو حوزه مسیحی واسلامی مطرح شده است وبه عبارت روشنتر موضوع ایمان دینی و تبیین آن منشأ اصلی بحث بوده است، لذا بحث ایمان ارتباط وثیقی با موضوع دین دارد وتعیین حدود و ثغور ایمان و ایمان دینی بالطبع ناظر به دین و تعیین چارچوب، حدود، روشها، محتوا، پایههای معرفتی دین و مسائلی مانند آن خواهد بود.
با عنایت به این مقدمه، آنچه آقای جوادی آملی در باب ایمان مطرح میسازد، دقیقاً در چارچوب دین میگنجد ودر واقع ایشان در مقام تبیین و دفاع از دین و دینداری و دینمداری قرار میگیرد. قرار گرفتن در متن بحثهای روز و زندهای که در موضوع دین مطرح است، آراء ایشان را متأثر ساخته و توجه ایشان به این گونه مباحث معطوف گشته است.
تشدید بحث عقل و دین یا علم و دین و تلاش برای مرزگذاری بین آنها و غیر عقلائی یا غیر علمی خواندن باورهای دینی و رفتارهای دینداران از جمله این مسائل است که در بحثهای آقای آملی مورد توجه قرارگرفته و برای عقلانی بودن یا به بیانی عامتر قابل اثبات یا قابل دفاع بودن گزارههای دینی تلاش شده است. این رویکرد در برابر اندیشههایی بوده است که متأثر از نظریهها و نظریهپردازیهای متفکران غربی گزارههای دینی را به دلیل اینکه نه ابطال پذیرند و نه اثبات پذیر، غیر علمی وغیر عقلی دانستهاند. در مقابل، جوادی آملی ایمان دینی را به گونه ای تفسیر میکند و توضیح میدهد که جز با امکانات اثبات متعلق آن از طریق عقل و استدلال یا دریافت شهودی، مقبول و مطلوب نظر نخواهند بود.
تعبیر و تعریفی که آقای آملی برای مفهوم ایمان ارائه میدهد، بیسابقه نیست و مشابه آن در نظریههای پیش ازآن دیده شده است وآن، عبارت از پذیرش یک موضوع و برقراری پیوند قلبی با آن است که پیش از این با عنوان” عقد القلب” ازآن یاد شده است. عین عبارت ایشان به این قرار است:« ایمان عبارت از پیوندی است که بین نفس انسان و مطلبی برقرار میشود، یعنی اگر پیوند و گره که ازآن به عقد تعبیر میشود، بین نفس و مطلبی برقرار شود، آن نفس را معتقد به آن مطلب یا مؤمن به آن میگویند.» (جوادی آملی، ۱۳۷۸، ص ۲۷۷).
آنچه از این عبارت برمیآید این است که ایمان امری باطنی و قلبی است و عبارت از پیوند داشتن و دلبستگی یافتن به هر موضوعی است، اما اینکه منشأ و موجد این دلبستگی چه چیزی بوده است، در تکوین مفهوم ایمان دخیل نیست بلکه نفس دلبستگی- که البته امری باطنی وقلبی است- ایمان ساز است.پیش از این نیزمشابه این تعبیر را درسخنان شهید مطهری دیدهایم وبه نظر میرسد رکن اساسی مفهوم ایمان در نزد آقای آملی هم در همین حد باشد. اما توضیحات ایشان به همین مقدار خاتمه نمییابد ودر ضمن طرح بحث وبیان گونههای مختلف ایمان، وجوه دیگری از نظریه ایشان آشکار میشود. آنچه در ادامه بحث روی آن تأکید میگردد “متعلق ایمان” است وثقل بحث براین موضوع نهاده میشود وبر همین اساس صحت یا بطلان ایمان تابعی از صحت و سقم متعلق و موضوع آن دانسته میگردد. تمایز ایمان و متعلق آن و ابتناء و صحت و سقم ایمان بر چگونگی متعلق آن را در این عبارتها میتوان یافت:« باید توجه داشت که ایمان به مطلبی غیر از خودِ آن مطلب است و اگر مطلبی که مورد اعتقاد نفس است مطلبی صحیح و علمی باشد، آن ایمان را ایمان و اعتقاد صحیح میخوانند واگر مطلب مورد اعتقاد مطلبی باطل باشد آن ایمان را ایمان باطل مینامند.» (همان، ص۲۷۷).
در توضیح همین مطلب ایشان بین علم وایمان تمایز قایل میشود و آن را به آیه قرآنی “وجحدوا بِها واسًتَیقَنَتها أنفسهم” (نمل/۱۴) مستند میکند. بدین ترتیب ممکن است انسان نسبت به مطلبی علم داشته باشد، ولی به آن ایمان نداشته باشد و عقدی که در تحصیل یک مطلب علمی لازم است غیر از عقدی است که برای ایمان به چیزی مورد نیاز است. لذا در جایی که نسبت به مطلبی علمی ایمان مییابیم، در واقع واجد دو” عقد” شدهایم، عقدی علمی و عقدی ایمانی.
آملی درباب این موضوع مینویسد:« ایمان به مطلبی علمی امری مؤخر از پیوند علمی است وآن عبارت از گره و عقدی است که بین مطلب محکم علمی و بین نفس برقرار میشود، از اینرو ممکن است در درون نفس کسی آن گره و اعتقاد علمی بین اجزای مسألهای علمی وجود داشته باشد، لیکن هنوز بین آن مسئله وجان او پیوند ایمانی منعقد نشده باشد.» (همان، ص ۲۷۸) پس ایمان، علم و تصدیق علمی نیست و صحت و سقم آن به متعلقش بازمیگردد که اگر این متعلق مطلبی علمی باشد، ایمان به آن ایمان صحیحی خواهد بود.
دغدغه اصلی آقای جوادی آملی دفاع از دین و گزارههای دینی بوده است و مسیری را که برای دفاع پیش گرفتهاند، بر محور معقول یا مشهود بودن این گزارههاست؛ یعنی چون معارف دینی به شناخت شهودی یا شناخت حصولی برای انسان حاصل میشوند، پس مسائل و اموری صحیح و قابل دفاعند و پذیرش آنها هم امری درست خواهد بود و ازاین پذیرش به ایمان یاد میشود. به طور خلاصه میتوان نظر آقای جوادی آملی را این چنین تقریر کرد که ایشان برای دلبستگی یافتن انسان نیازی به ارائه دلیل نمیبینند، زیرا دلبستگی موضوعی واقعی است که علی الظاهر چون مبتلا به هر انسانی است، اثبات آن نیازمند برهان نیست و در صورت حصول آن- درست باشد یا نادرست- انکار و رد آن بیمعنی خواهد بود، الّا اینکه متعلق آن را به چالش بکشیم که در این صورت از حوزه عشق و دلبستگی بیرون رفتهایم، زیرا معقول یا غیر معقول بودن پیوند عقلی( یا به عبارتی پیوند عقل پسند) ناشی از متعلق آن است. اگر قضیهای معیارهای یک قضیه مقبول علمی را داشته باشد و اثبات محمول برای موضوع آن براساس موازین علمی باشد، یا اگربه علم حضوری وشناخت شهودی دریافت شده باشد ایمان به آن قضیه یا گزاره ایمانی درست است. بدین ترتیب میتوان گفت در این دیدگاه صرف ایمان آوردن به موضوعی کفایت نمیکند، چه در غیر این صورت موجد مناقشات و مجادلاتی میشود که ره به جایی نخواهد برد.
آقای جوادی آملی با عنایت به این مطلب عنوان میدارد که اصل، حقانیت ایمان است که تنها در صورت ارتباط یافتن آن با علم حاصل میشود واین ارتباط دهی بین علم و ایمان یا علم ودین است که به دین قوام و ثبات وتداوم میبخشد، آن را امری فراتر از احساسات و عواطف بدون مبنا و غیر قابل توجیه قرار میدهد. ایشان درباره ضرورت اثبات حقانیت ایمان مینویسد: «اگر صرف ایمان داشتن کافی باشد همیشه در مناقشات و مجادلات بین صاحبان عقاید، طرف مقابل نیز ممکن است به معتقد خود ایمان داشته باشد… آنچه به آن نیاز است اثبات حقانیت ایمان است و کسی که معرفت یقینی را انکار میکند تنها آثار گرایشهای مختلف انسانها را مشاهده میکند…. و هیچ ربط منطقی بین ایمان و علم و به عبارت دیگر بین دانش و گرایش وجود ندارد…
بر این اساس گرایشهای دینی امور انسانی هستند که هرگز صحت و سقم آنها نتیجه منطقی اثبات و یا ابطالهای حسّی نیست.» (همان، ص ۲۸۷، ۲۸۶).
آقای آملی این سبک از اندیشه را هیچگاه باعث حفظ دین از هجوم آفتهای به اصطلاح علمی نمیدانند و بلکه آن را منتهی به انهدام اساس دیانت میدانند؛ چرا که« در این توجیه، دین چیزی جز عاطفه انسانی نیست که بنا به شرایط درونی، اجتماعی و تلقیّات ذهنی خاص ایجاد میشود و در شرایط دیگر نیز از بین خواهد رفت[ در حالی که] قوام دین به ثبات و قوامی است که نتیجه یقین عقلی ویا شهود قلبی است.» (همان، ص ۲۸۷).
ایشان سپس با استناد به قرآن، عباراتی نظیر” لاریب فیه” را دلیلی بر تصریح وتشویق قرآن به قضایای قطعی و شک ناپذیر دانستهاند.
جایگاه وثیق برهان و استدلال در مرکز ایمان مذهبی، ایدههایی را که برای توجیه ایمان به دلایل اقناعی و احتمالات تکیه میکند، به کنار میزند؛ دلایلی که احتمال وجود خداوند را مصحح ایمان آوردن به او میداند. براساس این دلایل که نمونه آن را در سخنان پاسکال مشاهده کردیم، اگر انسان وجود خداوند را انکار کند در این صورت چندان چیزی به دست نمیآورد، اما در صورت اثبات نقطه مقابل آن، یعنی وجود خداوند، به خسرانی عظیم گرفتار میآید. اما گفتههایی مشابه این بیان هیچگاه ایمان صحیحی برای انسان به ارمغان نخواهد آورد و« آدمی که براین اساس ایمان بیاورد، همواره در حال شک کار میکند، هر چند میتواند صولت معاندانی را بشکند که علیرغم نداشتن برهان، به آنچه که جز گمان و تخمین برای آن ندارند، اصرار میورزند (همان، ص ۲۹۰).
این سخنان به وضوح تأکید و اصرار آقای جوادی آملی را بر محوری بودن استدلال عقلی و برهان منطقی برای یافتن ایمان صحیح و درست مینمایاند. یعنی ایمان در گسترهای جدا از عقل و علم حضور دارد اما تنها با اتکاء بر عقل و منطق است که باثبات وباقوام بردل مینشیند.
پیش از این در نقل آراء ملاصدرا که موضوع ایمان را محتویات و بحثهای الهیات بمعنی الاخص- که مشحون از استدلالات عقلی و استدراکات شهودی است- دانسته بود، دیدگاهی مشابه را دریافته بودیم. بدین ترتیب اهم مشخصه های مفهوم ایمان در نزد آقای عبدالله جوادی آملی به این قرار است:
۱-ایمان امری درونی و قلبی و عبارت از پیوند و دلبستگی نسبت به چیزی یا موضوعی است.
۲-ایمان غیر از علم و متمایز از علم است، اما حقانیت ایمان تنها در صورت ارتباط داشتن آن با علم حاصل میشود.
۳-ثبات، قوام و دوام ایمان در صورتی حاصل میشود که بر عقل و منطق یا شهود تکیه زده باشد (متعلق آن عقلانی یا شهودی باشد).
فصل چهارم