یکی از راه های تنظیم هیجانات از طریق فرایند اجتماعی شدن، بخصوص از طریق پاسخدهی والدین به احساسات فرزندان خود است (آیزنبرگ[۱۸۵] و همکاران، ۱۹۹۹؛ موریس و همکاران، ۲۰۰۷؛ نقل از بیوک هولت[۱۸۶] و همکاران، ۲۰۱۰). والدین میتوانند از طریق تشویق عاطفی و کلامی و یا از طریق ناراحتی و بی توجهی به احساسات و هیجانات مختلف کودکان، به ویژه خشم و ناراحتی آن ها پاسخ دهند (اونیل و ماگایی[۱۸۷]، ۲۰۰۵). پاسخ والدین به احساسات کودکان با رشد کفایت هیجانی از جمله تعدیل تجربه و توصیف احساسات، رسیدن به اهداف و توانایی و درک احساسات دیگران ارتباط دارد. از آنجایی که کفایت عاطفی و اجتماعی بخشی از اساس توانایی فرد برای تنظیم هیجان و رفتار مرتبط با برانگیختگی هیجانی است (آیزنبرگ و همکاران، ۱۹۹۸)، با توجه به فقدان توانایی تنظیم احساسات در افراد ناگویی خلقی (تیلر،۲۰۰۰)، می توان این چنین اثبات کرد که ممکن است آن ها به طور کامل به کفایت اجتماعی عاطفی دست نیافته باشند (پوپ[۱۸۸]، ۲۰۰۷). برخی مطالعات به نقش روابط کودک – والد و محیط خانوادگی افراد ناگویی خلقی پرداختهاند، یافته ها نشان میدهند ناگویی خلقی با پیوند مادری یا سبک دلبستگی رابطه دارد (فوکی نیشی و همکاران، ۱۹۹۹، توربرگ و همکاران[۱۸۹]، ۲۰۱۱). مطالعاتی که از ابراز سبک دلبستگی برای سنجش پیوند والد – کودک استفاده کردهاند، نشان میدهد که دلبستگی ایمن سطوح پایین ناگویی خلقی را پیشبینی میکند و بر عکس سبک دلبستگی نا ایمن با سطوح بالا تر ناگویی خلقی رابطه دارد (هگسل، ۲۰۰۳، مونت باروچی و همکاران، ۲۰۰۴). برای مثال، مطالعه مینز و همکاران (۲۰۰۸) دریافتند که بین دلبستگی اضطرابی و نمره کل مقیاس ناگویی خلقی و خرده مقیاس دشواری در توصیف احساسات رابطه مثبت معنا دار و با سبک تفکر عینی رابطه منفی معنادار وجود دارد (مینز و همکاران، ۲۰۰۸). در مطالعه اوزیکس[۱۹۰] و همکاران (۲۰۱۳) که بر اساس مصاحبه سبک دلبستگی ۶۰ دانش آموز ۱۸-۹ سال انتخاب شدند و از مقیاس ناگویی خلقی تورنتو برای ارزیابی ناگویی خلقی استفاده شد، یافته ها نشان داد دو سبک دلبستگی نا ایمن اجتنابی و اضطرابی در مقایسه با سبک دلبستگی ایمن سطح بالاتری از ناگویی خلقی داشتند. سبک دلبستگی اضطرابی با سطح بالای ترس از جدایی، نمره کل مقیاس ناگویی خلقی و خرده مقیاس دشواری در شناسایی احساسات را پیشبینی کرد، در مقابل سبک دلبستگی اجتنابی خرده مقیاس دشواری در شناسایی احساسات و احساس دلبستگی پایین نسبت به مراقب اولیه، خرده مقیاس سبک تفکر بیرونی را پیشبینی کردهاند. به طور کلی، این یافته ها نشان دادند که سبک های متفاوت دلبستگی با ویژگی های متفاوت ناگویی خلقی ارتباط دارند.
برخی از پژوهشگران از اصطلاح پیوند والدینی استفاده کردهاند که هسته مرکزی نظریه دلبستگی را تشکیل میدهد. برای مثال، توربرگ و همکاران (۲۰۱۱) در بررسی فراتحلیل مقالات منتشر شده در رابطه با ناگویی خلقی و پیوند والدینی که بر اساس مقیاس پیوند والدینی پارکر و همکاران (۱۹۷۹) انجام شد، به اندازه اثر متوسط تا قوی برای رابطه بین مراقبت مادری با نمره کل ناگویی خلقی و همچنین با دو خرده مقیاس عواطف آن (دشواری در شناسایی احساسات و دشواری در توصیف احساسات) دست یافتند، اما در مورد سبک تفکر عینی، اندازه اثر رابطه به دست آمده کوچک بود. همچنین، رابطه مثبت و معناداری بین کنترل افراطی مادری و نمره کل ناگویی خلقی و خرده مقیاس های دشواری در تشخیص و توصیف احساسات مشاهده شد، اندازه اثر این رابطه کوچک تا متوسط گزارش شد. با این حال، رابطه چندان قوی معناداری بین مراقبت پدری با نمره کل ناگویی خلقی و زیرمقیاس های دشواری در شناسایی احساسات، توصیف احساسات و سبک تفکر عینی دیده نشد. اما بین حمایت افراطی پدری با ناگویی خلقی و زیر مقیاس دشواری در تشخیص و توصیف احساسات رابطه معنادار منفی مشاهده شد، اندازه اثر به دست آمده کوچک بود. با این حال، بین کنترل افراطی پدری و سبک تفکر عینی رابطه معنا داری دیده نشد. این فراتحلیل نشان داد که سبک های والد گری ادراک شده پدری بر تحول ناگویی خلقی در مقایسه با سبک مادریاثر ضعیف تری دارد (توربرگ و همکاران، ۲۰۱۱).
۲-۵-۵- آسیب های دوران کودکی و ناگویی خلقی
در یک موقعیت ایده آل که کنترل والدین افراطی نیست و کودکان در جوی بزرگ میشوند که عواطف و حرکتهای خلاقانه آن ها مورد حمایت قرار میگیرد، والدین به فرزندانشان گوش میدهند، احساسات آن ها را میپذیرند و برای تجربه آن ها اعتبار قائلند، عاطفه ارزش دارد و تغذیه می شود؛ فرزندان به داشتن تجربه ای کامل از زندگی و ابراز هیجان های انسانی ترغیب میشوند (سیتر، ۱۹۷۲؛ نقل از نیکولز و شوارتز، ۱۳۸۷).
از این دیدگاه، ریشه مشکلات در خانواده است و این افراد اسیر محافظت از خود و اجتناب هستند (کاپلان و کاپلان، ۱۹۸۷؛ نقل از نیکولز و شوارتز، ۱۳۸۷). سیتر (۱۹۷۲) بر نقش ارتباط مخرب در آشفته کردن عواطف و احساسات اصرار می ورزید و در این زمینه به چهار شیوه ناصادقانه ارتباط برای مثال، سرزنش، تسکین، نامربوط بودن و ابر منطقی بودن اشاره میکند. او معتقد است پشت این الگوها ضعف عزت نفس نهفته است و هر گاه افراد احساس بدی نسبت به خودشان داشته باشند، صداقت داشتن درباره عواطفشان برایشان دشوار است. او هنگام به تصویر کشیدن روابط درون خانوادگی والد – کودک بر فضای مرده عاطفی آنان تأکید می ورزد. از نظر او چنین خانواده هایی سرد هستند و به نظر میرسد آن ها از روی عادت یا وظیفه در کنار هم مانده اند. بزرگسالان از فرزندان خود لذت نمی برند، بچه ها نیز آموخته اند تا برای خودشان ارزشی قائل نشوند یا به والدین خود اهمیتی ندهند (نیکولز و شوارتز، ۱۳۸۷). همسو با دیدگاه نظریه پردازان خانواده، پژوهش های دامنه داری که در خانواده های افراد با ناگویی خلقی انجام شد، یافته ها نشان میدهد که دو ویژگی مراقبت کم و بیش حمایت کنندگی والدین با رشد ناگویی خلقی ارتباط دارد.