آغداشلو افزود: «نه تنها کارش جهانی بود بلکه ذهنیتش نیز جهانی بود. درست است که همچنان
لهجهی گیلکی خود را نگاه داشته بود و فرهنگ آن خطه را دوست داشت، ولی در عین حال مخاطبانش وسیع بودند. او جهانی بود، بدون اینکه به زور تلاش کند تا اینگونه باشد چون هنرمند فرهیخته همراه با دانش قابل توجهی بود.[۵]»
شیفتگی او به پیراندللو سبب شد همچون او وصیت کند کالبدش سوزانده شود. دیگر به خاک و سرزمین باور نداشت. کسی را دیگر در جایی نداشت! انسان بیکس، هر جای جهان که خاکسترش پراکنده شود، برای همیشه همان جاست. شصت سال، آثار تجریدی پدید آورد. هفتاد و نه سال مجرد زندگی کرد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
وقتی چهارشنبه، ۶ مرداد ۱۳۸۹ داشت میمرد، مردم محلهای در رُم به یاد او پنجرهی رو به کوچه خود را نگشودند.
جواد مجابی درباره او میگوید: «یکی از برجستهترین هنرمندان معاصر ایران است که قدرش شناخته نشده و نمیشود. نقاش، مجسمهساز، مترجم، کارگردان تئاتر بود و در هنرهای دیگر نیر دستی داشت. در مجموع، روشنفکر فرهنگی فعال عصر خود بود و در زمینههای مختلف فعالیت هنری، کمنظیر.»
بهمن محصص هنرمند ناسازگاری بود؛ ناسازگار با زمانه، ناسازگار با قدرتهای حاکم و افکار عمومی، ناسازگار با سنت و آیین و زندگی رایج، ناسازگار با همعصران و همکاران و در نهایت ناسازگار با خودش. از درون این ناسازگاری هنجارشکن در عرصه زندگی خصوصی و عمومی، او توانسته دشوارترین تأویل خود را از انسان، به مثابه امر جسمانی و منهای توجه به نامرئیهای روحآسا، به شکلی هنری و آفرینشگرانه ارائه کند. او، به رغم باور فرهنگی یک تمدن کهن که خواری جسم را به خاطر اعتلای روح پذیره است، عملاً نمایشگر این واقعیت بود که حقوق بشری از عشق و آزادی و امنیت و فنا به این جسم تعلق میگیرد و با شناخت هرچه بیشتر است که میتوانیم شهروند واقعی این جهانشهر باشیم (مجابی، ۱۳۴۷).
۳-۲) گذری بر اندیشه و آثار بهمن محصص
بهمن محصص کسی است که هنر را میفهمید، حس میکرد و در زوایای رمزگونه به عرصه وجود میرساند.
چارچوب زنجیرۀ انسانی در فضای آثارش، از جغرافیایی حکایت دارد که هنرمند در آن ریشه دارد. طبیعت او ما را با این موضوع که تغییر و نظم در جهان هنر در دوران معاصر در حال یکپارچگی است آشنا میسازد؛ مانند اینکه یک ژاپنی دور از دنیای غرب با خلوص و سلامت ای اثر میآفریند که یک آمریکایی در کشور خودش؛ و این مرزهای خارجی بصری است که در حال محو شدن است؛ بنابراین صور با ویژگیهای مشترک و منظرهای گوناگون، دیگر وضوح سنتی گذشته را انعکاس نمیدهند. آنچه باقی میماند لایهای از خاک و نور و اثری از هنرمند است که در تن گوشهای از جهان، خود را بیان میکند.
با نگاه بر آثار بهمن محصص این باور برای ما ایجاد می شود که هنر بهمن محصص از جادههای تمدن میآید، از تاریخ بشریت و تاریخ مردمش.
محصص علاوه بر تحولات موفق تکنیکی در آثارش، از اصول دیگری نیز پیروی میکند؛ دستها و چشمهای این نقاش و مجسمهساز در کل آثارش چنان اثری از خود به جا میگذارند، گویی که چشمهای خود او در کل طول دوران کاریاش به عنوان نافذترین نقطه در آثارش به ما خیره شدهاند. این چشمها حکم خالق نور را دارند و میتوان آنها را نشاندهندهی تأثیری دانست که جهان در نگاه اول در دید هنرمند میگذارد.
اولین لمس دستها با اثر هنری، مکان تولد یک هنرمند است. همیشه ردّ پای هنرمند در آثارش باقی میماند.
در واقع هنرمندی که با تعهد قلبی و عمیق اثری را خلق میکند «همانگونه که محصص این کار را انجام میداد»، خود را در اثرش فدا میکند. او با اولین نگاه و تجربه لمسی اثری را به وجود میآورد و تفاسیر فردی خویش از زندگی را به تصویر میکشد.
ما میخواهیم دنیایی که محصص کشف کرده بود را بشکافیم و اینکه او چه چیزهایی را به ما عرضه داشته است را درک کنیم.
یک هنرمند همچون «ادگارآلن پو» که یکی از پیشروهای فرهنگ مدرن است، ایدئولوژی خود را بر پایهی آزادی مطرح کرده است. ممکن است هنرمند دیگری نظر متضادی داشته باشد یا اینکه دلمشغولی او با مرگ باشد. این همانند یک محاسبه ریاضی، دقیق و پرمخاطره است و دستها و چشمها هستند که از ابتدای نقاشی و مجسمهسازی و کلاً خلق اثر هنری تأثیر خود را میگذارند.
این اصل الزاماً برای جمعیت هنرمندانی که تنها جویای نام هستند و هنرمندان واقعی نیستند، اعتبار ندارد؛ اما برای دیگران، این اصل همچون یک قانون آهنین است؛ از جمله بهمن محصص، کسی که هنر را میفهمید، حس میکرد و در زوایای رمزگونه به عرصه وجود میرساند.
دستها و چشمها، حقیقتی هستند که به صورت لمسی درک میشوند و سیر بصری آن، با جنبههای تحلیلی در ایدهها و در یک کار هنری خلق میشوند. (جوزف سلواگی، ۱۹۷۶).
بهمن محصص کشش زیادی به اکسپرسیون داشت آن هم اکسپرسیون خشن. خود او میگوید: «این اکسپرسیون زیاد هم با دانش نبود. خواست بود. خواستی طبیعی و غریزی. یکی دوتا کار آن زمان را در رم دارم. نوعی رئالیزم-اکسپرسیونیسم است. بعد آبستره کارکردم. ولی آن زمان هوای سوررئال بود. بهتر بگویم سوررئالیسمی بود که میخواست به صورت آبستره درآید. از ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۶ اینطور کار میکردم. این کارها از نظر تکنیک هم زیاد خوب نبودند. ولی حرف داشتند. بعد از این دوره به نوعی نقاشی فیگوراتیو استیلیزه گرایش داشتم. مثل آن تابلوی ماهی. این موتیف ماهی (شکل بیضی) موتیفی شد برای نوعی کار و دورهای که آبسترهای فضایی بود و با وجود فضایی بودن حالوهوای زیر آب را داشت. اجسام در فضا میگشتند و گردششان خیلی پرهیجان بود. دوَران داشت و فضای تابلو یک فضای کهکشانی بود که در همان لحظه میتوانست یک دنیای کاملاً زیر آبی باشد.»
در ایتالیا کارهایی کرد با فضایی اکسپرسیو که به فضایی نورانی تبدیل میشد و پس از آن فی فی از خوشحالی فریاد میکشد. او درباره نقاشی میگوید «نقاشی برای من مثل دهندرهای نیست که کسی بکشد. این نه برای فرار است، نه تحلیل، نه توجیه. هنرمند باید زندگی کند و خود را زندگی؛ که اساس زندگی است. این احساساتی شدنها بیمعنی است که هنرمند باید بمیرد… میان زندگی و هنر، من زندگی را انتخاب میکنم».
او از قبل برای نقاشیاش تصمیم نمیگرفت، فقط میدانست چه میخواهد و چه چیزی میکشد او اعتقاد داشت وقتی حرفی برای گفتن داری میگویی، یک مقدار تکنیک خلقشده که به این حرف گفتنی شکل بدهی.
محصص در ارتباط با تأثیر محیط بر کار هنرمند میگوید: «کار یک هنرمند هیچوقت صددرصد مال خودش نیست؛ یعنی یک هنرمند از بیرون و درون به یک اندازه پنجاه پنجاه، مایه میگیرد. محیط و عوامل خارجی در او تأثیر مینهد. باید امکانات نقاشی را هم در نظر گرفت. من گمان میکنم که نقاشان ایرانی هر کدام حرفی دارند که بزنند و آن حرف است که به کارشان اهمیت میدهد. ولی این نظریه درباره همه نقاشان تعمیم ندارد؛ این در همه جهان هم هست. همه در یک سطح و در یک حد مشخصی از برداشت مشترک نیستند. عدهای از نقاشان ایرانی جهانبینی دارند و عدهای ندارند. نباید تعصب داشته باشیم که همه یک نوع فکر کنند یا در چیزهایی مشترک باشند.»
اثر فی فی از خوشحالی فریاد میکشد (تصویر←۳۱) اثری است که او علاقهی ویژهای به آن داشت و تا آخر عمر بر دیوارش آویخته بود او خود راجع به متن این تابلو سخن میگوید:
«متن تابلو، در کارهای من یک ستارالعیوب نیست، بلکه همان اندازه مهم است و گویایی دارد که آنچه در پلان اول دارد… مثلاً در «فی فی» متن اگر آن قدر هیچ نبود و آن قدر مرده نبود و آن قدر مثل پوست خشکشدهای نبود، صدای فی فی نمیتوانست آن قدر بیانکننده باشد، یعنی آن صدای نشنیده را نمیشد دید.»
«معتقدم هنر باید در جهت تعالی زندگی باشد، هنری که تنها زیبایی، ظرافت و طنازی را عرضه میکند، از نظر من فاقد ارزش است.»
«برای من زیبایی وجود ندارد، زیبایی برای من اکسپرسیون است. هنرمند اکسپرسیون میآفریند. تابلوهای من هیچوقت برای تزئین یک اتاق نمیتواند باشند. از سر ندانستن است که از تابلو نقاشی متوقع زیبایی باشیم، همچنانکه از شعر توقع با آواز خواندنش را، در حالیکه توی تابلو، توی شعر، میبایست زندگی کرد.»
«هنرمند باید سر جایش محکم بایستد، بعضیها اینطور نیستند، هزار تا سوراخ دعا دارند، این است که یکباره ته نشست میکنند. بعضیها هم «حرف» ندارند، پوزیسیون قدیس را میگیرند و معتقد میشوند که هرکس باید کار خودش را بکند. اینطور نیست، هرکس برای خودش کار نمیکند، تو وقتی با بقال سر گذر دعوا داری، با نقاش هم دعوا داری. آدمی، برخورد میکنی، توی زندگی هرکس باید مسئلهی انتخاب مطرح باشد نه قبول. برای من همیشه اینطور بوده. وقتی انتخاب مطرح شد تو خودبهخود پوزیسیون میگیری، پوزیسیون که گرفتی جنگ درمیگیرد، جنگ که شد زندگی است، باید بجنگی. پوسیدهترین قرارداد یک مغز پوسیده این حرف است که زندگی کن، بگذار زندگی کنند، امکان ندارد.» (دادخواه و همکاران، ۱۳۴۳)
در رشت نقطهای در فضا که او اولین گریهاش را در چارچوب زنجیره انسانی کرد. ریشههای جغرافیایی هنرمند ما را به شناخت طبیعت روحانی او نزدیک میکند.
در دوران معاصر تغییر، نظم روز است و جهان هنر مانند جهانهای دیگر هر روز در حال تغییر و
نوآوری است.
هنر بهمن محصص آن چنان که با نگاه بر آثارش کاملاً محسوس است؛ از جادههای تمدن میآید، از تاریخ بشریت میآید. باید بدانیم که چگونه!
اصول این نقاش، مجسمهساز هنوز دستها و چشمها هستند که چشمها در کل طول زندگی به عنوان خالق نور عملکرد را تعیین می کند به وسیله تأثیری که اولین نگاه هنرمند به جهان می گذارد و اولین احساس لمس دستها؛ بنابراین مکان تولد یک هنرمند یک بخشی از قانون است اثری که رد پایش همیشه باقی میماند. محصص این کار را انجام داد؛ خودش را در آن اصول فدا کرد؛ اما دلایل خودش را داشت او با اولین نگاه و تجربه لمسی، میکشید تا تفاسیر فردی خودش از زندگی را به تصویر بکشد.
راههای رسیدن به شناخت یک هنرمند بسیارند چیزی که ما را در رابطه با شناخت بهمن محصص ترغیب میکند، نقطهی ایدئولوژیک خلق و خوی هنرمندانهی او است. ولی «درب» کاملاً بسته باقی میماند؛ و هنوز ما میدانیم که چیزی بیشتر از یک فضای خالی پشت آن درب است؛ اما در مطالعه یکی از نقاشیهای بهمن محصص میبینیم که او خودش را در آن کار شناخته است و آن کلیدی است که در قفل میچرخد. (هر کسی که بخواهد این هنرمند را از طریق کارش بشناسد کلید خودش را پیدا میکند و هنر هیچچیز نیست اگر منعطف نباشد.)
به طور کلی اگر بخواهیم فرمولی برای کارهای او بیابیم با یک کانسپت[۶] دو طرفه «نظم و اندازه» و پس از آن یک فرمول ریاضی که میشود نظم بهعلاوه اندازه برابر است با جمعبندی و آزادی روبهرو میشویم.
ذهن ریاضی: درکیات و ترجمه زندگی از دیدگاه او خواه بصری یا خیر، الهامات و جغرافیای داخلی اصلی محصص، نظم ریاضی او را بیان میکند. یا به طور دقیق تر، هندسی.
هنگامی که ما درباره میزان شوق او درباره تئاتر فرهنگی دیگر مطالعه میکنیم، این تعادل ریاضی در نهایت مشخص میشود؛ تئاتر شاید نهایت صفت خلاقهی او باشد.
در تئاتر، دو به علاوه دو چهار می شود. نکته جالب وقتی است که مجموعه ای پرهیجانتر از چیزی که انتظارمان می رود، به چشم میآید. محصص یک هنرمند و یک مجسمهساز و کسی است که واقعیت را در فرمهای بتنی خود میسازد (فیگورهای او کمپوزیسیونی از آثار او هستند.)
یک فرم هرمی مخفی تقریباً در تمام کارهای او به چشم میخورد. این کنترل هرمی به صورت خودبهخود در هر کار او با یک شکلپذیری فوقالعاده و یک ویژگی فرهنگی و با یک مجموعه گسترده دانش به صورت شهودی و مطالعاتی به صورتی که تفسیر قطعی زندگی را بیان کند تطبیق داده میشود.
ما مفهوم هنر بهمن محصص را به عنوان یک المان فرهنگی که به وسیله یک ذهن دستهبندی شده است، رمزگشایی میکنیم.
۱- بیان آن از طریق اشیای هندسی یا ریاضیاتی شفافیت مییابد.
۲- المانی که با کنترل تکنیکی و از اشیاء با یک عملکرد تعلیمیافته قوانین حرفهای هرمی به دست میآید مشاهده میگردد.
۳- وفاداری هنرمند به غرایز بومی که از آن و از نوسانهای تمدن و فرهنگ تأثیر گرفته است و جایی که همه چیز دستخوش توسعه هندسی شدهاند؛ همیشه قابل انتظارند.
۴- یک ریشه فرهنگی یکتاپرستی در مفاهیم نقاشی و مجسمهسازی او دیده میشود؛ مانند بخشی که از ادبیات مخصوصاً ادبیات صحنه که نیاز به یک منطق محکم دارد و بنابراین ریاضیات ذهنی.
اینجا یک هنرمند داریم که اصطلاحات مردمی را استفاده میکند؛ کارش را میداند و میداند که چگونه فرمهای اشکال را به فرمهای فرهنگی تبدیل کند. هنوز این شاخصهها به تنهایی نمیتوانند یک هنرمند بسازند، بدون تماس نهایی او هیچگاه نمیتواند از درگاه هنر فراتر رود. بهمن محصص به آن تماس تسلط دارد آن رمزگونگی و کیفیت غیرقابل معنا که میتواند فرهنگ و تکنیک را با افسانه و قصه بیامیزد. برای چیزی که حرفه و عمل به عنوان درک و ایدئولوژی به عرصه وجود بیاید.
محصص مفهوم رهایی را درک کرده است و زمانی که جهانش را در میان دید منحصربهفرد و محاسبات هرمیاش به کار میگیرد، – خواه آن جهان به یک خانواده باشکوه، یک فیگور زن انسانی که در میان انسانهای دیگر یا عناصر زندگی گم شده است اشاره کند – ایمانش را در یک سلسلهمراتب شاعرانهی دوگانه تکنیکی-فرهنگی قرار میدهد.
چیزی که مهم است این است که هیچ یک از تعهدات او به یک بیثمری و ابتکار تکنیکی که تنها از طریق یادگیری به دست میآید محدود نمیشود. محصص یک شاعر است و کلمات، پیر و فرسودهاند ولی هنوز شگفتانگیزند و هنوز قادر به بیان همه چیز هستند مانند کلمه عشق.
یکی از خصلتهای مهم او این است که حس خلاقانه خود را به بیننده کار خویش منتقل میکند. بنابراین مثلث اولیه -مشخصاً هندسهی زیبایی که او در هر محور فضایی که استفاده میکند به کار میگیرد – به نشانهای رمزآلود تبدیل شده است. اگر فردی بپرسد آیا ممکن است حس آزادی با تعقل ریاضیاتی آشتی کند؟ میتوان در پاسخ به این سؤال به محصص اشاره کرد و تفسیر زندگی پرهیاهویش در هنر. او که در آثارش به آزادی و ریزبینی همزمان دست یافت و این دقیقاً محصص است زنده و با کیفیات شاعرانه.
برای موفقیت به وسیلهی تمرین، یکی میتواند عدد و بیعددی و تعادل و بیتعادلی را معنی کند. و اینکه آزادی و رهایی تنها از طریق پروسهای دردناک و تمامنشدنی به دست میآید ما را متقاعد کند؛ مانند انجام کارهای طاقتفرسا و قاعدۀ روزمره یک کار پس از دیگری و ساعتهای متمادی. ولی عکسالعملهای عاطفی هنرمند به جهان و نحوهی به تصویر کشیدنش از حس مذهبیاش پدیدار میشود.
درام، طعنهگویی و حتی همجنسگرایی را شامل میشود. محصص در همهی نقاشیهای اخیرش (۱۹۶۶-۱۹۷۶)، پرترههایی گنگ از زنان یا از طبقات اجتماعی بالا کشیده است که از پشت و جلو بر فراز دریا پرواز می کنند تا زمانشان را بین دو ساحل تقسیم کنند. طعنهای که در هدر دادن ثروت و در جستجوی کسالت می زند؛ و همچنین یک بیان از جهانی است که با آن ارتباط برقرار میکند؛ در مقابل دیده می شود که به دلیل فقر کسانی نمی توانند چنین تغییر مسیرهای پرهزینهای را طی کنند. این و موضوعاتی دیگر مواد اولیهی دائمی آثار او را مهیا میکند. ولی جنبهی دیگری هم از هنر او برای کشف احساس فیگورهایش وجود دارد. دغدغهی ما هویت آنها نیست چیزی است که آنها ارائه میدهند یا اعترافاتی که آنها میخواهند با ما در میان بگذارند. اینها حسهایی است که با دیدن کارهایش در ما ایجاد میشود. خواه زن باشیم یا مرد، ما خود را به شخصیتهای او تبدیل میکنیم جایگاه ذهن و روان به عنوان واقعیت مدل هایش در دستها طراحی شدهاند؛ ظرافت و حرص، درد و لذت در لمس کردن و زندگی کردن، جستجو کردن و مالکیت.
هنرمندی که دستها و بازوها را به عنوان بخش اصلی پرترههایش نقاشی میکند و یا مجسم میسازد، قبل از شناخت اثرش، خود او شناسایی میشود.
یک سبک، یک صدا هر دو به طور قاطعانهای ایرانی و اروپایی، در آن مفهوم جدید و یک تمرکز وجود دارد و سپس یک گستردگی بر سطح زمین یک تغییر شکل همهی فرهنگها