رالف لوبر و همکارانش[۳۸۱] (۱۹۹۸؛۱۹۹۹) یک مدل خط سیر سه گانه ای را ارائه دادند که هم مشکلات رفتاری قبل از بزهکاری و هم اعمال بزهکارانه را باهم ترکیب می کند تا توصیف نماید که کدام گروه از جوانان در معرض بیشترین خطر تبدیل شدن به متخلفان حرفه ای و مزمن قرار دارند.
۱- مسیر تضاد اقتدار[۳۸۲] در سنین ابتدایی با رفتار لجوجانه و مخالفت با والدین شروع می شود. این رفتار منجر به مقاومت و دفاع(انجام دادن کارها به شیوه ی خاص خود یا نافرمانی) و سپس به اجتناب از اقتدار(بیرون ماندن تا دیروقت، فرار از مدرسه و فرار از خانه) منتهی می شود.
۲- مسیر پنهان[۳۸۳] که با رفتارهای پنهانی مانند(دروغگویی، سرقت از فروشگاه) شروع شده و به خسارات مالی مانند (ایجاد آتش سوزی و خرابکاری) منجر می شود و سرانجام با افزایش سریع و جدی اشکال خلافکاری مانند سرقت تفننی اتومبیل، جیب بری، دله دزدی، کشیدن چک بی محل، استفاده از کارت های اعتباری دزدی، سرقت ماشین، قاچاق مواد مخدر و شکستن و وارد شدن خاتمه می یابد.
۳- مسیر آشکار[۳۸۴] با اعمال پرخاشگرانه و خشن مانند(آزار و اذیت دیگران، زورگویی) شروع می شود و منجر به درگیری فیزیکی و سپس خشونت مانند(حمله به دیگران، دزدی مسلحانه) میگردد(سیگل، ۲۰۱۲: ۳۱۷).
از نظر لوبر، رشد افراد می تواند در بیشتر از یک مسیر اتفاق بیفتد و برخی از جوانان در هر سه مسیر می توانند ترقی کنند. به علاوه، بیشتر متخلفان افرادی هستند که در مسیرهای مختلف و چندگانه، به ویژه در قالب نمایش رفتارهای آشکار و پنهان قرار می گیرند(پیکوئرو و همکاران، ۲۰۰۷: ۳۲).
اگرچه برخی از متخلفان پایدار ممکن است در یک نوع از رفتار حرفه ای شده باشند، سایرین در اعمال مجرمانه و رفتارهای ضداجتماعی متنوعی درگیر می شوند. نوجوانان و جوانان ممکن است در امتحانات تقلب کنند، در محیط مدرسه دیگران را تهدید نمایند، مواد مخدر مصرف نمایند، مرتکب دزدی شوند، ماشین سرقت کنند، و سپس از مغازه نیز دزدی کنند. بعداً که بزرگ شدند، برخی در یک عمل مجرمانهی خاص مانند قاچاق مواد مخدر حرفه ای شوند، در حالی که بقیه در یک عمل بزهکارانهی دیگر مانند دزدی درگیر شوند. ممکن است چندین خرده گروه حرفه ای مجرمانه وجود داشته باشد(برای مثال فاحشه ها، قاچاقچیان مواد مخدر) که هر کدام دارای مسیر حرفه ای متمایز و خاص خود هستند(سیگل، ۲۰۱۲: ۳۱۸).
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
فرضیه کلیدی مدل لوبر این است که رفتار در یک حالت منظم و نه تصادفی اتفاق میافتد. به عبارت دیگر، افراد از مراحل پایین تر نظم به مراحل بالاتر آن پیشرفت می کنند(پیکوئرو و همکاران، ۲۰۰۷: ۳۲).
۳-۲-۴-۴-۳-۲- نظریه تاکسونومی دوگانه تخلف تری موفیت
تری موفیت[۳۸۵] در سال ۱۹۹۳ نظریه ای را مطرح نمود که نه فقط مفاهیم گرفته شده از زیستشناسی، روانشناسی و جامعه شناسی را باهم تلفیق می کند، بلکه همچنین تبیین بزهکاری و جرم را از منظر رویکرد تکاملی به هم نزدیک می کند.
از نظر موفیت همه مجرمین، رفتار مجرمانه را از سنین اولیه شروع نمی کنند. برخی از آنها تا سنین نوجوانی شان از قوانین سرپیچی نمی کنند و آدم های سر به راهی هستند. حتی برخی رفتار ضداجتماعی و بزهکارانه را از دوره بزرگسالی شروع می کنند. وی به بررسی این مسأله پرداخت و مطالعاتش نشان داد که متخلفان به دو دسته تقسیم می شوند: متخلفان پایدار در دوره زندگی(متخلفان دائمی)[۳۸۶] و متخلفان محدود به دوره نوجوانی[۳۸۷](سیگل و ولش، ۲۰۱۱: ۱۲۳).
متخلفان دائمی، کسانی هستند که تخلف را از اوایل زندگی شروع کرده، در دوره نوجوانی آن را با شدت بیشتری ادامه داده و در دوره بزرگسالی نیز این روند را پی می گیرند، یعنی همواره اثری از جرم و بزهکاری در زندگی آنها ملاحظه می گردد. متخلفان محدود به دوره نوجوانی، در طول دوره نوجوانی اقدام به انجام تخلف نموده، برای دوره زمانی کوتاهی این کار را انجام داده و وقتی که وارد دوره بزرگسالی شدند آن را کنار می گذارند. در حالی که دوام و پایداری برای فهم تخلف پایدار دوره زندگی مهم است، انفصال و ناپیوستگی مفهوم کلیدی در فهم تخلف محدود به دوره نوجوانی است. موفیت با مطرح کردن این دو نوع تخلف، استدلال می کند که هر دو نوع تخلف برای تبیین نظری اش ضرورت دارند(ترنر و بلوینس، ۲۰۰۹: ۳۴۳).
علل نظری تخلف پایدار از اوایل دوره زندگی شناسایی شد. به طور خاص، موفیت بیان کرد که هم وقوعی تولد فرد با نقص های روانی-عصبی و ناتوانی والدین در انجام مسؤولیت های والدگری شان(ضعف جامعه پذیری والدین) این احتمال را افزایش می دهد که افراد مسیر تخلف پایدار دوره زندگی را شروع نمایند. قابل ذکر است که تجربه کردن یکی از این عوامل خطر به تنهایی، احتمالاً فرد را در مسیر تخلف پایدار قرار نمی دهد؛ در عوض، وجود این دو عامل باهم است که احتمال شروع مسیر تخلف از ابتدای زندگی را ممکن می سازد(همان: ۳۴۳). به علاوه، خزانه یا منبع اعمال خلاف این گروه، متنوع و شامل خشونت بین شخصی نیز می شود(پیکوئرو و همکاران، ۲۰۰۷: ۳۱).
در مقایسه با متخلفان دائمی، متخلفان محدود به دوره نوجوانی شایع تر و در عین حال نوع کم خطر متخلفان هستند. از آن جایی که شروع تخلف در بین متخلفان محدود به دوره نوجوانی از نوجوانی آغاز می شود، موفیت عوامل خطر در طول این مرحله رشد را به عنوان عوامل علی اولیه شناسایی کرد. این عوامل شامل شکاف بلوغ(برای مثال شکاف بین بلوغ زیستی و بلوغ اجتماعی) و تشویق و ترغیب همسالان می باشد. موفیت پیش بینی کرد که تخلف های عمدهی این گروه محدود به رفتارهایی مانند دزدی، سیگار کشیدن، خرابکاری و مصرف مواد و نه اعمال خشن می باشد. برای اکثریت این گروه، مهارت های اجتماعی و نگرشهایشان به آنها کمک می کند تا از تجربه بزهکارانه جدا شده و زمانی که به سن بزرگسالی رسیدند، دست از اعمال خلاف خود بردارند(همان: ۳۰). به طور خلاصه، متخلفان محدود به دوره نوجوانی عمدتاً تخلف را در نتیجه علل محیطی بزهکاری شروع می کنند(ترنر و بلوینس، ۲۰۰۹: ۳۴۳).
۳-۲-۴-۴-۳-۳- نظریه تخلف زودهنگام و دیرهنگام جرالد پترسون و کارن یوئرگر
نظریه پترسون و یوئرگر[۳۸۸](۱۹۹۹) مبتنی بر مدل دو گروهی از تخلف می باشد که متخلفان آغازگر سریع[۳۸۹] و متخلفان با تأخیر[۳۹۰] را شامل می شود. مطابق با این نظریه، متخلفانی که خیلی زود درگیر رفتارهای ضداجتماعی و مجرمانه می شوند، در نتیجه جامعه پذیری ناقص در دوره کودکی و به خاطر والدگری نادرست می باشد. ناتوانی کودکان در یادگیری کنترل های شخصی و اجتماعی مؤثر، منجر به عضویت آنها در گروه های همسالان منحرف شده، که به نوبه ی خود، شدت تخلف آن ها را زیاد می کند. این دسته از افراد، تمایل به پرخاشگری دارند و در کنش های شان با دیگران بی اعتماد هستند و توسط همسالان مورد قبول عامه طرد میشوند. به همین خاطر، تلاش می کنند گروه همسالان منحرف تشکیل داده و در فعالیت های مجرمانه درگیر شوند. بنابراین، این گروه در معرض خطر تخلف های مزمن و تداوم این روند در دوره بزرگسالی هستند(پیکوئرو و همکاران، ۲۰۰۷: ۳۱-۳۲).
از طرف دیگر، متخلفانی که عمل خلاف را دیرهنگام شروع کردند، از جامعه پذیری ناقص رنج نمی برند. در عوض، علت اصلی تخلف این دسته افراد، ارتباط و تعامل نزدیک و صمیمی آنها با همسالان منحرف می باشد. در نتیجه، تشویق و حمایت همسالان و بستر اجتماعی آنها زمینه بروز تخلف را فراهم می سازد. همچنین، از آنجایی که متخلفانی که دیرهنگام یا با تأخیر اقدام به تخلف می کنند، از والدگری نامناسب و از جامعه پذیری ناقص رنج نمی برند، مهارت های اجتماعی شان نسبتاً دست نخورده باقی میماند و احتمالاً در زمان بزرگسالی میتوانند از اعمال مجرمانه دوری نمایند(همان: ۳۲).
۳-۲-۴-۴-۴- نظریه های رفتارهای پرخطر
۳-۲-۴-۴-۴-۱- نظریه رفتار مشکل آفرین ریچارد جسور
ریچارد جسور[۳۹۱] در رابطه با رفتارهای پرخطر یک مدل روانی-اجتماعی[۳۹۲] ارائه می دهد و بر این باور است که باید از همه پیامدهای بالقوهی این رفتارها آگاه بود، نه فقط پیامدهای زیستی-بهداشتی(پزشکی) آن را مورد توجه قرار داد. جسور بیان می کند که تحلیل هزینه-فایده ای از عوامل پرخطر باید انجام شود(عامل خطر در واقع یک عامل یا شرطی است که مطابق با سلامت، کیفیت زندگی یا خود فرد می باشد)، و فرد نمی تواند به سادگی خود را گرفتار هزینه های بالقوهی این رفتارها نماید. در دوره نوجوانی، رفتارهای پرخطر می توانند تابعی از رشد بهنجار و طبیعی باشند. خواه نوجوانان از این امر آگاهی داشته باشند یا نه، این رفتارها اغلب دارای کارکرد، هدفمند و جهت یابی شده هستند(جسور، ۱۹۹۲؛۱۹۹۸). نوجوانان ممکن است رفتارهایی مانند سیگار کشیدن، نوشیدن مشروبات الکلی و فعالیت جنسی را انجام دهند تا بدین وسیله تأیید و احترام همسالان خود را به دست آورند، از والدین خود مستقل شوند، احساس رشد و بلوغ ذهنی کسب کنند و با استرس مقابله نمایند. از آنجایی که این اهداف در رشد بهنجار نوجوان مهم هستند، رفتارهای پرخطر، نوجوانان و جوانان را در دستیابی به این اهداف کمک می کنند(با ارتباط و تعاملی که با هم برقرار می کنند تا تغییری را موجب شوند). برعکس، پیامدهای منفی رفتارهای پرخطر می تواند بسیاری از امور مربوط به رشد را به مخاطره بیندازد، و شایستگی، بلوغ، نقش های اجتماعی مطلوب و گذر سالم و صحیح به بزرگسالی را مانع شود(والنسیا و کرامر[۳۹۳]، ۲۰۰۰: ۵۳-۵۴).
مطابق با دیدگاه جسور، عوامل مربوط به علت و معلول رفتارهای پرخطر متعدد و مرتبط به هم می باشند. عوامل خطر برای مشارکت در رفتارهای پرخطر شامل سابقه مصرف مواد توسط خانواده، فقر، مدل های رفتار انحرافی، فرصتهای دریافتی پایین زندگی، عزت نفس پایین و رفتارهای مسأله دار از قبل موجود می باشد. عوامل حمایتی در برابر رفتارهای پرخطر، هوش بالا، خانواده منسجم و دارای همبستگی، مدارس با کیفیت، مدل های نقشی برای رفتار مرسوم و متداول، ارزشمند بودن موفقیت، حضور در کلیسا(مکان های مذهبی)، و مشارکت و فعالیت در مدرسه و باشگاه های داوطلبانه را شامل می شود. این عوامل حفاظتی تبیین می کنند که چرا برخی نوجوانان با وجود قرار گرفتن در معرض خطر بالا، مرتکب رفتارهای پرخطر نمیشوند یا در دام پیامدهای منفی ای که این رفتارهای پرخطر می توانند به وجود آورند، گرفتار نمیشوند(همان: ۵۴).
۳-۲-۴-۴-۴-۲- نظریه زمان بندی بلوغ چارلز اروین
چارلز اروین[۳۹۴] مدل علی-معلولی رفتار پرخطر را ارائه داده است. این مدل شبیه به مدل اجتماعی – روانی جسور می باشد، از این نظر که این مفهوم را تأیید می کند که رفتار پرخطر در طول دوره نوجوانی به عنوان یک مؤلفهی طبیعی برای رشد اجتماعی-روانی-زیستی ایجاد می شود. این مدل علی-معلولی از این نظر منحصر به فرد است که بر تأثیر زمان بندی بلوغ زیستی[۳۹۵](تکامل جنسی) در حوزه شناختی، خودپنداره ها، ادراک از محیط اجتماعی و ارزش های فردی تأکید می ورزد. این چهار عامل اجتماعی – روانی به نظر می رسد که بر رفتار پرخطر نوجوانان از طریق تأثیر بر ادراک خطر و خصوصیات گروه همسالان تأثیر میگذارند(اروین و میلستین[۳۹۶]، ۱۹۸۶).
مطابق با دیدگاه اروین، زمان بندی بلوغ، درصد احتمالی و طول مدت آن دارای تأثیر شگرفی بر تصویر بدنی، عزت نفس، رشد روابط مربوط به جنس مخالف، وابستگی به همسالان، استقلال از خانواده و عملکرد تحصیلی می باشد. مثال مربوط برای توضیح این مدل، در واقع یک نوجوان پسر با بیماری تصلب بافت های مثانه بود. این پسر با بلوغ دیررس در مقایسه با سایر پسران در محرومیت از جامعه به سر می برد. نوع بدن نابالغ وی ممکن است برای وی و همسالانش نامطلوب و ناخوشایند به نظر برسد. رفتار پسران دارای بلوغ دیررس اغلب به میزان کمتری به صورت رفتارهای مردانه مشاهده شده و با رفتار همسالان ناسازگار و ناهماهنگ است، به دلیل اینکه وی با دیگران متفاوت و فاقد خصوصیات موردنظر همسالان خود می باشد، ممکن است در معرض پذیرش خطر برای اثبات خود قرار گیرد(همان: ۱۹۸۶).
یک دختر با بلوغ دیررس دارای یک برتری روانشناختی و حمایتی نسبت به یک دختر با بلوغ جنسی زودرس می باشد، از این نظر که آنها دارای رفتار و علایق جنسی تأخیری نسبت به جنس مخالف، بحرانهای هویتی که دیرتر تجربه می شوند و نیازمندی کمتر برای تصمیم گیری و استقلال از خانواده می باشند. بنابراین، یک دختر با بلوغ دیررس بایستی دارای میزان پایین تری از شیوع احتمالی رفتارهای پرخطر باشد که دلیل آن نیز حمایت خانوادگی گستردهتر و شبکه اجتماعی دوستان هم سن و سال یا جوان تر می باشد. از طرفی یک دختر دارای بلوغ زودرس هیچ گونه تناسبی با همسالان خود نداشته و اغلب شهرت بیشتری در میان پسران سنین بالاتر دارد. وی افزایش فشارهای محیطی را جهت بروز رفتارهای پرخطر تجربه می کند(والنسیا و کرامر، ۲۰۰۰).
۳-۲-۴-۴-۴-۳- نظریه استرس اجتماعی جان رودز
مدل استرس اجتماعی[۳۹۷] جان رودز[۳۹۸] که برای توضیح احتمال مصرف مواد به وجود آمده است، دیدگاه دیگری درباره رفتارهای پرخطر نوجوانان و جوانان می باشد. این مدل در واقع، تعامل استرس، دلبستگیها، مهارت های سازگاری و منابع مشخص خطر برای مصرف مواد را توضیح می دهد. با توجه به این مدل، احتمال مصرف مواد توسط یک فرد نوجوان و جوان به عنوان تابعی از سطح استرس نابرابر به وسیله این سه متغیر در نظر گرفته می شود.
استرس می تواند به مشکلات زندگی روزمره از مصرف روزانه هر خانه تا یک بیماری مزمن یا مرگ یکی از والدین مربوط شود. مصرف مواد یا هرگونه رفتار پرخطر ممکن است به عنوان روشی برای فرار یا فاصله گرفتن شخص از خود در اثر تعارض مداوم به کار رود. این مسأله همچنین می تواند خشم و ناامیدی در اثر استرس روزمره را منعکس سازد (والنسیا و کرامر، ۲۰۰۰: ۵۵).
مدل استرس اجتماعی در واقع، بیانگر تأثیر مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بر رفتار نوجوانان و جوانان می باشد.
۳-۳- نظریه های مهارت های اجتماعی و ارتباطی
نظریه های مرتبط با مهارت های اجتماعی و ارتباطی محدود بوده و در دو بعد روانشناختی و اجتماعی مطرح می شوند. برای تبیین نظری مهارت های اجتماعی در چارچوب نظری و مدل مفهومی نیز از نظریه یادگیری اجتماعی بندورا استفاده شده است.
۳-۳-۱- نظریه های روانشناختی مهارت اجتماعی و ارتباطی
در نظریات روانشناختی بر روی فرآیندهای ذهنی که رفتارهای ارتباطی را دربرمیگیرند، تأکید می شود. این نظریات از یک طرف بروی پردازش پیام متمرکز می شوند که چگونه افراد، رفتار خود و دیگران را تفسیر و ارزیابی می کنند. از طرف دیگر، بر روی تولید یا ایجاد پیام تأکید می کنند که چگونه افراد رفتار ارتباطی را به وجود می آورند تا از این طریق به اهداف خود برسند(ویلسون و سابی[۳۹۹]، ۲۰۰۳: ۱۰).
نظریات روانشناختی شامل نظریات انتظار[۴۰۰]، اسنادی[۴۰۱] و سلسله مراتبی[۴۰۲] هستند. در نظریه انتظار، بر این نکته تأکید می شود که چه چیزی از ارتباط انتظار می رود و انتظارات مرتبط با رفتار کلامی و غیرکلامی چه چیزی هستند(همان: ۱۱). در نظریه اسنادی، افراد در مورد موقعیت ها خوشبین هستند. آنها شکست یا موفقیت خود را به عوامل مختلف نسبت می دهند. در واقع، نسبت دادن یک نوع قضاوت علی درباره رفتار یا حوادث می باشد. وینر[۴۰۳] واکنش افراد نسبت به موفقیت یا شکست را تبیین می کند. برای مثال فردی که در آزمون نمره خوب نگرفته است، ممکن است عدم موفقیت خود را به عدم آمادگی خود یا سخت بودن آزمون نسبت دهد. البته افراد زمانی که موفقیت خود را به عوامل درونی نسبت می دهند، احساس سربلندی و غرور می کنند(همان: ۱۵-۱۶). در نظریه سلسله مراتبی افراد درگیر ارتباط، برنامه های کنش را ماهرانه انجام می دهند. با ارجاع به نظریه کنترل سیبرنتیک[۴۰۴]، بر روی نظامهای خودتنظیم گر[۴۰۵] تأکید می شود. بر این اساس، افراد با توجه به بازخوردی که از دیگران در رابطه با رفتار خود می بینند، سعی در تنظیم رفتار و ارتباطات خود دارند(همان: ۲۴).
۳-۳-۲- نظریه های اجتماعی مهارت اجتماعی و ارتباطی
رویکردهای روانشناختی کیفیت هایی را برجسته می کنند که افراد را قادر می سازد تا به شکل شایسته ای ارتباط برقرار نمایند. در مقابل، رویکردهای اجتماعی به جای تأکید بر فرد به عنوان واحد تحلیل، بر روی روابط شایسته و با صلاحیت، گروه ها یا تعاملات تمرکز می کنند. نظریه دیالکتیک رابطه ای[۴۰۶] باکستر و مونتگمری[۴۰۷](۱۹۹۶) یکی از نظریات اجتماعی است که بر مبنای ایدههای میخائیل باختین[۴۰۸]، فیلسوف روسی ترسیم شده است. ایده هایی که مرکزیت دیالوگ و مکالمه را در زندگی اجتماعی نشان می دهد. نظریه دیالکتیک رابطه ای بیان می کند کنشها نسبت به نیازها و تناقض ها حساس هستند. (ویلسون و سابی، ۲۰۰۳: ۲۹-۳۰).
مفاهیم اساسی در نظریه دیالکتیک رابطه ای شامل تناقض، تغییر، کل گرایی، چندصدایی و مکالمه گرایی و الگوهای پراکسیکال می باشند. این نظریه بر روی روابطی تأکید می کند که حول فعل و انفعال پویای تمایلات متضاد، زمانی که آنها در کنش متقابل به نمایش در آیند، سازمان می یابند. تناقضات به نیروهای ناسازگار کارکردی اشاره دارد که هرکدام از آنها برای ایجاد و نگهداری روابط ضروری هستند، اما همچنین هریک دیگری را خنثی می کنند. تناقضات به عنوان نشانه ای از مشکلات رابطه ای دیده نمی شوند، بلکه آن ها ذاتی زندگی اجتماعی هستند. به علاوه، تغییراتی را در روابط ایجاد می کنند. باکستر و مونتگمری مدل های مراحل خطی که در آن، روابط از حالت جدایی به ارتباط نزدیک یا از روابط بسته به روابط باز توسعه پیدا می کنند را رد می کنند. همچنین روابط در یک وضعیت ثابت بین تکامل و زوال شان باقی نمی مانند. تغییر و ثبات، خودشان به شکل دیالکتیکی به هم مرتبط هستند(همان: ۳۰).
کل گرایی بر این نکته تأکید می کند که جهان اجتماعی مجموعه ای از تناقضات به هم مرتبط است. تنش های درونی بین اعضای یک گروه دو عضوی رخ می دهد، تنش های بیرونی زمانی اتفاق می افتد که اعضای یک گروه دو نفره با واحدهای اجتماعی بزرگتر تماس برقرار مینمایند. بنابراین، این تنش ها(درونی و بیرونی) در خلأ به وجود نمی آید. لذا، در چنین شرایطی، شاهد چندصدایی و مکالمه گرایی هستیم. در واقع، هر اظهارنظر یا نطقی در یک مذاکره گویای صداهای مختلف است(چندصدایی) که پیوندی را در زنجیرهی گفتگو و مذاکره نشان می دهد. و در نهایت، پراکسیس بر شیوه های عینی و محسوسی تمرکز می کند که به وسیله آن، افراد به تناقضات زندگی اجتماعی پاسخ می دهند(همان: ۳۰-۳۱).
معنای صلاحیت ارتباطی در نظریه دیالکتیک رابطه ای چیست؟ باکستر و مونتگمری تلقی خود از صلاحیت و شایستگی را براساس دو نکته از رویکردهای پیشین متمایز کردند. اول، دیالکتیک رابطه ای، صلاحیت و شایستگی را به عنوان یک ارزیابی اجتماعی قلمداد می کند که دربرگیرندهی دیدگاه های چندگانه و اغلب متناقض است. دوم، دیالکتیک رابطه ای صلاحیت را به عنوان قضاوت درباره تعامل ملاحظه می کند. آن ها چهار اصل مکالمه ای را برای ارزیابی وتشخیص صلاحیت و کفایت تعاملی در روابط مطرح کردند. اول، تعامل شایسته و با کفایت، تناقض را تبدیل به ماده می کند. در واقع، شایستگی و کفایت هر رفتاری باید براساس زوج مقابل آن(نقطه مقابل آن) ارزیابی شود. دوم، تعامل با کفایت برای چندصدایی ارزش و احترام قایل است. سوم، تعامل شایسته و با صلاحیت دیالوگ و مکالمهی سیال را می پذیرد. رفتارهایی که از وقوع مکالمه جلوگیری کنند، با کفایت قلمداد نمی شوند. چهارم، تعامل با کفایت و شایسته خلاقیت را تقویت می کند. ماهیت دیالکتیکی زندگی اجتماعی ایجاب می کند که طرفین رابطه افرادی بسیار فعال، برخوردار از تخیل قوی و پرتحرک باشند(همان: ۳۱-۳۲).
۳-۴- چارچوب نظری پژوهش
در این پژوهش نظریه های کنترل اجتماعی(نظریه بازداری ریکلس، نظریه پیوند اجتماعی هیرشی و نظریه خود-کنترلی گاتفریدسون و هیرشی) و همنشینی افتراقی ساترلند در رابطه با رفتارهای پرخطر و یادگیری اجتماعی بندورا در رابطه با مهارت های اجتماعی و ارتباطی بعنوان چارچوب نظری منتخب برگزیده شده است. تفوق نظریه کنترل اجتماعی نسبت به دیدگاه های دیگر در این حوزه این است که نظریات دیگر بیشتر مربوط به بزهکاری جوانان طبقات پایین است، اما نظریه کنترل اجتماعی بر این پیشفرض استوار است که رفتار بزهکاران متعلق به همه طبقات اجتماعی است و جنبه عمومی و جهانشمول دارد. همچنین نظریه کنترل اجتماعی تأکید بیشتری بر عوامل اجتماعی و جامعهپذیری دارد تا ویژگیهای فردی. علاوه براین، نظریه کنترل اجتماعی بیشتر بر دلایل همنوایی به جای دلایل ناهمنوایی تأکید دارد. در نهایت، نظریه کنترل اجتماعی بیشتر به نقش بازدارندگی و نظارتی عوامل اجتماعی در ارتباط با رفتارهای بزهکارانه و پرخطر پرداخته است. نظریه همنشینی افتراقی هم تأثیر همنشینی با دوستان را در بروز رفتارهای پرخطر و نظارت والدین بر فرزندان را مورد تأکید قرار می دهد. یکی از گروه های تأثیرگذار بر جوانان، گروه دوستان و همسالان هستند که تأیید و پذیرش جوانان از طرف آنها از اهمیت زیادی برخوردار است. ضمن اینکه، در این نظریه تعامل بین والدین و فرزندان و نظارت بر رفتار فرزندان نیز مورد توجه قرار گرفته است. از طرف دیگر، مهارت های اجتماعی در ارتباط با دیگران آموخته می شوند، و نظریه یادگیری اجتماعی بندورا نیز به خوبی این مسأله را مورد توجه قرار داده است.
نظریه کنترل اجتماعی، ارضا نشدنی بودن ماهیت انسان را مورد تأکید قرار می دهد. این نظریه بر این باور است که افراد دارای قابلیت بهنجار بودن یا نابهنجار بودن هستند و این رفتار بهنجار یا نابهنجار در درون جامعه معنی پیدا می کند. آنچه که در این نظریه مورد توجه قرار می گیرد این است که چه عواملی باعث محدود شدن رفتار می گردد. یا به عبارت دیگر به جای اینکه بپرسیم چرا کجرفتاری واقع شده، باید سؤال کنیم که چرا همه مردم هنجارشکنی نمیکنند؟(ممتاز، ۱۳۸۱: ۱۱۹)
دو نوع کنترل اجتماعی رسمی و غیر رسمی وجود دارد. قوانین بعنوان پدیدهای اجتماعی، شکل رسمی کنترل اجتماعی هستند، و کنترل اجتماعی غیررسمی شامل روابط خانوادگی، دین و غیره است(بیرن و مزرشمیت، ۲۰۱۱: ۶۹).
نظریه کنترل اجتماعی بر این پیش فرض مبتنی است که برای کاستن از تمایل به رفتار بزهکارانه و مجرمانه، همه ی افراد باید کنترل شوند. این نظریه بر عمومی و جهانشمول بودن رفتار انحرافی تأکید نموده و آن را نتیجه کارکرد ضعیف سازوکارهای کنترل اجتماعی و کنترل شخصی و درونی می داند. بنابراین، بزهکاری و جرم، از یک سو محصول عوامل فردی کنترل مانند خودپندارهی منفی[۴۰۹]، ناکامی، روان پریشی و اعتماد به نفس[۴۱۰] پایین است، و از طرف دیگر، نظام های کنترل ناقص اجتماعی و فقدان تقید و تعهد نسبت به نهادهای اجتماعی مانند خانواده و مدرسه به رفتار انحرافی منجر می شود(احمدی، ۱۳۸۴: ۸۶). نظریهپردازانی مانند ریکلس بر عوامل کنترل شخصی و هیرشی بر عوامل کنترل اجتماعی تأکید می ورزند.
والتر ریکلس با مطرح کردن نظریه بازداری[۴۱۱]، بیشترین توجه را به عوامل فردی بزهکاری معطوف داشت. بازدارنده یا کنترل های درونی به توانایی های درونی برای نظارت بر خود شخص مرتبط می شود. خودانگاره[۴۱۲]، خودپنداره و خودادراکی[۴۱۳] از مؤلفه های توانایی های درونی است که زمینه برای برای مسؤولیت پذیری فرد فراهم نموده و در نتیجه مرتکب رفتار انحرافی نشود(همان، ۸۷). این نظریه بر این پیش فرض مبتنی است که بزهکاری نتیجه خودپندارهی ضعیف است(شرودر، ۲۰۱۵: ۲۲۱). بر اساس این دیدگاه که خودانگاره های منفی را در بزهکاری دخیل می داند، پسرانی که دیدگاه و تصور مثبتی نسبت به خودشان دارند، علیه فشارها و نیروهایی که آنها را به سوی بزهکاری می کشاند، مقاومت می کنند. جهت گیری به سوی اهداف مورد تأیید اجتماع، آستانه تحمل ناکامی بالا و سطح بالایی از پایبندی به هنجارها، از بزهکاری جلوگیری می کند(شومیکر، ۱۳۸۹: ۲۶۱-۲۶۳).
ریکلس برای عوامل درونی مانند احساسات شخصی، وسواس، خودپنداره، ناکامی و اعتماد به نفس اهمیت بیشتری نسبت به عوامل اجتماعی قائل است. وی معتقد است که همچنان که فشارهای خارجی نظیر فقر، بیکاری، شرایط زندگی، تبعیض نژادی، قومیت، خرده فرهنگ ها و جذابیت رسانه های گروهی می توانند در کاهش کنترل افراد در گرایش به رفتار بزهکارانه تأثیرگذار باشند، فشارهای درونی مانند تنش ها، لذت جویی های آنی، احساس بی کفایتی، ترس و ضایعات مغزی نیز در این زمینه مؤثر هستند(احمدی، ۱۳۸۴: ۸۷-۸۸).
از میان متغیرهای درونی، خودپنداره از اهمیت بیشتری برخوردار است. مطالعات مختلفی تأثیر خودپندارهی ضعیف بر گرایش به جرم و بزهکاری را مورد تأیید قرار داده اند(کاپلان و همکاران[۴۱۴]، ۱۹۸۶؛ ون ولزنیس[۴۱۵]، ۱۹۹۷). خودپندارهی منفی به دلیل عدم پذیرش و طرد خود، همراه با تجارب شکست در خانه و مدرسه یا در اجتماع، موجب آمادگی برای بزهکاری یا گرایش به بزهکاری می شود(شومیکر، ۱۳۸۹: ۲۶۷). از طرف دیگر، خودپنداره به معنی تصور مثبت فرد از خودش بعنوان یک نیروی کنترل درونی در مقابل فشارها و عواملی که می خواهند فرد را به سوی رفتار بزهکارانه و مجرمانه هدایت کنند، عمل می نماید. فردی که خودپندارهی مثبت دارد و به منظور تأیید خود رفتار می کند، معمولاً از اعتماد به نفس بالا و موفقیت های بیشتری در زندگی برخوردار است، در نتیجه کمتر برای دستیابی به اهدافش از راه های غیرقانونی استفاده می کند(احمدی، ۱۳۸۴: ۸۸).
علیرغم اینکه تحقیقات تجربی، بازدارنده های شخصی و درونی را در رفتار انحرافی، به ویژه در بزهکاری جوانان مؤثر می دانند، ولی در شرایطی که عوامل اجتماعی و محیطی نظیر خانواده، مدرسه و گروه های همسالان نقش فعالی را ایفا می کنند، عوامل درونی و شخصی به تنهایی قادر به کنترل رفتار فرد نیستند. بنابراین، در پاسخ به این سؤال که چه عواملی باعث می شود که جوانان مرتکب رفتار بزهکارانه گردند، برخی از نظریه پردازان کنترل براساس میزان تعلقات و تقیدات جوانان نسبت به نهادها و سازمان های اجتماعی مانند خانواده، مدرسه و گروه های همسالان، این نوع رفتار را تبیین می نمایند(همان: ۸۹-۹۰).