گفتار دوم: واژگان مهم و مرتبط
در این گفتار به بیان خلاصه وار و موجزی از لغات و واژگانی که به بحث و تحقیق ما مرتبط هستند می پردازیم و معانی آن ها را از نقطه نظر علمی و کاربردی می گذرانیم.
الف: حق
در لسان العرب[۱۶] معنای حق، چنین آمده است: حق نقیض باطل است و هرگاه گفته شود حق الامر یعنی آن امر محقق و ثابت شد. و الازهری[۱۷] حق را به معنای واجب آورده و کلمه حق درقرآن کریم به معنای ثبوت آمده است: « قال الذین حق علیهم القول » که حق در این آیه به معنای ثبوت میباشد و این کلمه درآیه ذیل به معنای ثبوت و وجوب آمده است. هر گاه بگویند: « استحق الشیء » یعنی، حکم وجوب آن چیز را طلب کرد و این لفظ در آیه ذیل نیز به همین معنا آمده است. « فان عثر علی انهما استحقا اثما» ؛ اگر اطلاع حاصل شد که آن دو شاهد با دروغ و خیانت، مرتکب گناه شده اند و طلب خیانت را بر خود واجب دانسته اند.
از نظر اصطلاحی حق، عبارت است از « اموری که در قانون پیشبینی شده و لیکن افراد مجاز باشند که به قصد خود برخی از آن ها را تغییر دهند؛ این امور قابل تغییر را حق گویند. »
آیا حق، در حقیقت همان سلطنت است یا ملک ؟ ظاهر عبارت مرحوم سید در حاشیه مکاسب شیخ انصاری، این است که حق، مرتبه ضعیفی از خود ملک است: « نحو من السلطه و الملک » [۱۸]. ظاهراً شیخ انصاری، حق را سلطنت معنا کردهاست [۱۹]، شاید کسی بگوید که حق در هر جا معنای خاصی دارد، همآن گونه که شیخ محمد حسین اصفهانی گفته، فرض دیگر اینکه حق، اعتبار خاصی است در مقابل ملک و در مقابل سلطنت، امام خمینی در مبحث بیع هم این نظر را انتخاب کردهاست، به نظر میرسد که حق اعتبار خاصی از ملک و سلطنت میباشد، به همین جهت چند نکته لازم طرح شود:
-
- حق، مشترک لفظی است و با مضاف الیه خود معلوم می شود که چیست، پس چون مشترک لفظی است اگر به تنهایی آمده باشد نمی شود گفت کدام معنی مراد است ( البته این مدنظر حقوقدآنان هم میباشد )
-
- حق، امری اعتباری است هرچند منشاء آن، تکوینی و حقیقی باشد به نظر میرسد همه مسائل حقوقی با مسائل حقیقی مرتبط هستند و از موضوعات حقیقی و تکوینی ناشی میشوند، با این حال اعتباریند.
-
- حق، سلطنت نیست، بلکه سلطنت، بخشی از موضوع حق است، همان طور که مالکیت، منشاء سلطه است صاحب حق بودن هم منشاء سلطه می شود.
- حق، ملک نیست، زیرا گاهی از اوقات حق هست، ولی ملک نیست، مثل حق « سبق » در مسجد و مکآن های دیگر، که ملک نیست ولی حق هست و از جمله آن ها حق « تحجیر » هنوز ملک نشده، ولی حق هست. [۲۰]
حق از سنخ توان و اختیار است، یعنی توانستن با حق داشتن توام است. برخی زیر لوای حق، از تکلیف صحبت میکنند و یا حق را به حکم مربوط میکنند. این گروه یا سودای انکار حق را دارند، یا اینکه منشاء حق را با خود حق با هم در می آمیزند، والا تکلیف و حق با هم جمع نمی شوند. تکلیف، التزام و اجبار است، در حالی که حق ملازمه با توان و اختیار دارد. [۲۱]
یکی از حقوق دآنان بزرگ آلمانی به اسم وین شیلد میگوید: « حق عبارت است از سلطه و توانایی که به اراده شخص داده شده است. » [۲۲]
ممکن است صغیری از خود اراده نداشته باشد، ولی حق داشته باشد. وجود حق، غیر از صلاحیت اجراء و استیفاء حق است.
به طور کلی مشخصه های حق به چهار دسته تقسیم میشوند:
۱- مشخصه اول اینکه حق از سنخ امتیاز و نفع برای صاحب حق است.
۲- مشخصه دوم حق این است که حق به شخص تعلق پیدا میکند و قائم به اوست و نباید آن را به رابطه اجتماعی تعبیر کنیم.
۳- مشخصه سوم حق این است که تعلق حق به شخص، با توان اختیار تصرف او ملازمه دارد و به عنوان قاعده می توان گفت قابل انتقال و اسقاط و وراثت است. البته بعضی از حقوق به دلایلی، قابلیت انتقال به دیگران را ندارند، مثل حق خیار که میگویند به شخص ثالث قابل انتقال نیست یا بعضی از حقوق که به شخص معین تعلق دارد و به دیگران نمی شود منتقل کرد ؛ مثل حق شفعه.
۴-چهارمین مشخصه ای که می توان برای حق گفت: این است که حق امتیاز حمایت شده است وبه طور معمول، امکان مطالبه و طرح دعوا را به صاحبش میدهد، در حقوق خصوصی. [۲۳]
ب: حکم
کلمه « حکم » در لغت عرب به معنای متعددی آمده است که از آن جمله است:
-
- قضاء: خواه قضاء الزام آور باشد یا نباشد و در « حَکَمَ بَینَهُم…» ای « قضی »[۲۴] و اسم فاعل آن، حاکم است و جمع آن « احکام » است. و حکم و حکیم از اسماء خداوند است. و بعضی از اهل لغت، مثل ازهری، سیبویه و سلّار، حکم را به قضاء و به عدل تعبیر نموده اند نه مطلق قضاء. [۲۵]
-
- فهم و درک: همان طور که خداوند منان در شان حضرت یحیی می فرماید: ( و اتیناه الحکم صبیا ) [۲۶]
-
- رجوع: « حکم فلان عن الشی » یعنی رجوع کرد. [۲۷]
- حکمت: و آن از جمله علوم است و به معنای محکم و متقن بودن فعل و قول است.[۲۸]
و راغب اصفهانی در این مورد میگوید: حکم اعم از حکمت است پس هر حکمتی حکم است ولی هر حکمی، حکمت نیست، پس حکم گاهی خطا میکند و گاهی درست است ولی حکمت همیشه مطابق حقیقت است به خاطر علم و عقل.[۲۹]
اصولیین نیز به فراخور موضوع به تعریف حکم شرعی پرداختهاند:
تعریف اول: حکم عبارت است از: « خطاب شرع که به افعال مکلفین تعلق میگیرد [۳۰] یا خطاب خداوند متعال که به افعال مکلفین تعلق میگیرد »
تعریف دوم: حکم عبارت است از « خطاب خداوند متعال که متعلق به افعال مکلفین به دلالت اقتضاء تخییر است »[۳۱] و این تعریف از این نظر مورد انتقاد قرار گرفته که جامع همه افراد نیست و فقط احکام تکلیفی را شامل می شود و شامل احکام وضعی مثل مانع بودن نجاست از صحت صلاه و شرطیت طهارت برای صحت صلاه نمی شود.
تعریف سوم: « خطاب خداوند منان که به افعال مکلفین تعلق میگیرد بنابر اقتضاء یا تخییر یا وضع.[۳۲] » غالب اصولیین این تعریف را اختیار نموده اند و این تعریف جامع افراد و مانع اغیار است.
بنابرین آن چه که روشن شد این بود که مقصود از حکم نزد اصولیین، نفس خطاب خداوند متعال است که متعلق افعال مکلفین است ولی فقهاء نظر دیگری دارند از دیدگاه ایشان مقصود از حکم اثر ثبوتی است که از خطاب خداوند فهمیده می شود مثل وجوب و حرمت و… [۳۳] مثلا آیه شریفه می فرماید: « و لا تقربوا الزنی ».[۳۴] که همین آیه در نزد اصولیین حکم است و مراد از آن طلب ترک فعل است ولی اثر این حکم یعنی در حرمت زنا از دیدگاه فقهاء حکم به شمار میآید. همین طور در آیه شریفه که می فرماید: « اقیموا الصلاه » [۳۵] حکم در نزد اصولیین عبارت است از نفس خطاب « اقیموا » که متضمن طلب فعل است و صیغه « افعل » اگر نسبت به حکم سنجیده شود، ایجاب نام دارد و اگر به نفس حکم نسبت داده شود،وجوب خوانده می شود. [۳۶] ولی در نزد فقهاء همان طور که بیان شد عبارت است از وجوب اقامه صلاه و همینطور در سایر احکام شرعی. [۳۷]
ج: صغیر
« صغر » در لغت به معنای کوچکی و کم سالی است که صفت مشبهه آن، صغیر و صغار بر وزن فَعیل و فِعال به کار رفته است.[۳۸]