گفتار سوم: لزوم اذن امام جهت تصرف در معدن طبق قول به مالکیت امام
نکته درخور توجهی که فقها ذیل بحث مالکیت امام بر معادن متذکر شدهاند، ضرورت اذن وی جهت تصرف مردم در معادن میباشد. یکی از فقها در این زمینه میگوید: «لزم من قوله اشتراط إذن الإمام»[۱۲۲] در واقع فقها معتقدند هنگامی که قائل به مالکیت امام میشویم، پس اولاً «لا یملک ما ظهر منها و ما بطن»[۱۲۳] نه معادن ظاهری و نه معادن باطنی به ملکیت کسی در نمیآید و دیگر قابل تملّک نمیباشند و ثانیاًً «لیس لأحد أن یعمل فی شیء مما عددناه من الأنفال إلا بإذن الإمام»[۱۲۴] اگر کسی بخواهد هر نوع تصرفی در معادن کند، حتما باید از امام که مالک معادن تلقی میشود، اجازه بگیرد و الّا اگر تصرف وی بدون اجازه امام باشد، تصرف در مال غیر بوده و شخص متعدی غاصب به شمار میآید و هیچگونه حقی در معدن تصرف شده نخواهد داشت. البته پر واضح است که قطعا امام این اختیار را دارد که به همه مردم یا شخص خاصی اذن دهد تا معدن را اکتشاف، حفاری و … کند و یا حتی در صورت احیاء نمودن معدن، آن را مالک شود و یا حداقل در آن حق انتفاع داشته باشد.
سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا میتوان به روایاتی که بر جائز و حلال بودن احیاء مباحات دلالت دارند، در جهت اثبات اذن عام امام تمسک جست و قائل به این شد که این اخبار (اخبار احیاء و تحلیل) دلالت بر اذن عام امام در تصرف بر معادن دارند؟ به عبارت دیگر چون در این اخبار اجازه تصرف در اراضی داده شده است، پس آیا میتوان این اجازه را بر معادن نیز سرایت داد؟ مثلا میتوان گفت روایت: «من أحیا أرضا میته فهی له»[۱۲۵] دلالت بر اذن امام در جهت تصرف مردم در معادن دارد؟ یکی از فقها در این زمینه میگوید: «انّ موضوع نصوص التحلیل و ان کان هو الارض الا ان اثره بالارتکاز القطعی العرفی یمتد الى ما فی اعماقها و بطونها، و ما على وجهها من المصادر و الثروات الطبیعیه کالمواد المعدنیه و نحوها، و لا یقتصر اثر التحلیل على الارض»[۱۲۶] موضوع روایات تحلیل، فقط اراضی میباشد اما ارتکاز عرفی، اینگونه میگوید که اعماق و درون زمین و ثروتهای طبیعی که در زمین موجود است نیز مشمول حکم روایت میشوند و اثر تحلیل محدود به زمین نخواهد بود. لذا میگوییم طبق اخبار تحلیل، همه مردم اذن تصرف در معادن که جزئی از زمین میباشند را خواهند داشت.
نکته دیگری که فقها در اینجا بدان اشاره کردهاند، بحث وجوب یا عدم وجوب اذن در زمان غیبت امام میباشد. البته ما منبعی پیدا نکردیم که استدلالی برای تفاوت گذاشتن میان حالت حضور امام و غیبت وی ذکر کرده باشند. به عبارت دیگر وجه افتراق میان زمان حضور و زمان غیبت امام در مورد اذن برای تصرف در معادن چیست؟ میتوان گفت شاید این تبعیض بین زمان حضور و غیبت امام به این علت باشد که در زمان غیبت، دسترسی به امام وجود ندارد و لذا مثل بحث عدم وجوب عتق رقبه (در کفارّه روزه) در عصری که بردهداری وجود ندارد، اذن امام هم در اینجا ساقط است. در پاسخ میتوان گفت در زمان غیبت امام، نائب خاص یا عام ایشان، عهدهدار مسائل مربوط به حکومت میباشد. بنابرین نمیتوان قائل به سقوط اذن امام در زمان غیبت شد. علی أیّ حال برخی بر این باورند که: «فتتوقف الإصابه منها علی إذنه مع حضوره لا مع غیبته»[۱۲۷] در زمان حضور امام اذن وی برای تصرف در معادن لازم است بر خلاف زمان غیبت ایشان. برخی دیگر از فقها ذیل بحث مذکور میگویند: «لزم من قوله اشتراط اذن الامام حال حضوره أو مطلقاً»[۱۲۸] در اینجا عبارت «أو مطلقا» اشاره به ضرورت اذن امام در زمان غیبت، علاوه بر زمان حضور دارد. البته نیز میتوان دلائلی برای لزوم اذن امام در زمان غیبت ذکر کرد. استصحاب وجوب اذن امام از زمان حضور به زمان غیبت، وجود نائب خاص یا عام امام به جای خود ایشان در زمان غیبت، دلالت روایات باب احیاء موات و یا حیازت مباحات بر اذن عام امام در تمام زمانها و مکانها، از جمله دلایلی است که میتوان در ما نحن فیه متذکر شد.
پس نتیجه آن شد که بگوییم، یکی از آثار نظریه مالکیت امام، لزوم اذن وی جهت تصرف در معادن نفت و گاز میباشد. اما در کیفیت اخذ اذن مذکور میان فقها اختلافاتی وجود دارد. عدهای معتقدند مطابق اخبار تحلیل، اذن عامی برای تصرف در معادن وجود دارد که افراد را از گرفتن اذن خاص جهت تصرف در معدن بینیاز میسازد. دسته دوم میگویند نمیتوان اخبار تحلیل را توسعه داده و آن را به معادن نیز سرایت داد. بلکه اذن خاص امام در تصرف معادن ضروری است. منتهی در زمان غیبت و عدم دسترسی به امام نیازی به اذن ایشان وجود ندارد. دسته آخر نیز اعتقاد دارند که علاوه بر زمان حضور، در زمان غیبت امام نیز اذن وی لازم است، چرا که نائبین عام یا خاص وی، به عنوان جانشین ایشان، عهدهدار وظایف وی میباشند.
مبحث دوم: اباحه
به موجب قول مشهور در فقه، معادن نفت و گاز در زمره مباحات میباشند. این گروه از فقها معتقدند هر شخصی معادن مذبور را حیازت کند، مالک شناخته میشود. ما در این مبحث، این نظریه را در دو گفتار «بیان تئوری» و «دلائل» تبیین میکنیم.
گفتار اول: بیان تئوری
مشهور فقها در مورد مالکیت معادن قائل به این هستند که معادن مطلقاً (هر نوع معدنی – چه ظاهری و چه باطنی- و در هر نوع زمینی – چه دولتی و چه خصوصی و چه عمومی- که یافت شود) جزو مشترکات عمومی میباشند و این عقیده را با عبارت معروف «الناس فیها شرعٌ سواء»[۱۲۹] بیان میکنند. به اعتقاد این گروه از فقها مطلق معادن برای مردم یکسان بوده و همه نسبت به آن حق یکسانی دارند. به طوری که هر کسی زودتر از بقیه معدن را کشف و از آن بهرهبرداری نمود، مالکیت معدن مذکور برای وی میباشد.