الگوی آکسنر و گراس (۲۰۰۷)، این فرضیه را مطرح میسازد که در تنظیم و کاهش هیجان های منفی نقش داشته باشد (دیویدسون و همکاران، ۲۰۰۷).
الگوی آکسنر و گراس (۲۰۰۷)، این فرضیه را مطرح میسازند که در تنظیم هیجان، هر دو روش پردازش صعودی و پردازش نزولی دخالت دارند. هنگامی که انسانی در محیط اطراف خود با محرکی بیزارکننده مواجه می شود، ممکن است نوعی پاسخ هیجانی صعودی بروز کند. این پاسخ میتواند شامل فعال سازی سامانه های ارزیابی و از جمله فعالیتی در بادامه، هسته اکومبنز و جزیره باشد (آکسنر و فلدمن بارت[۶۱]، ۲۰۰۱؛ آکسنر و گراس، ۲۰۰۷).
این سامانه های ارزیابی، هم با قشر مغز و هم با هیپوتالاموس در ارتباط هستند تا پاسخ های هیجانی را پدید آورند. پاسخ هیجانی نزولی ممکن است از محرکی در محیط نیز آغاز شود، هرچند که میتواند از محرکی متمایزکننده نیز نشأت گیرد، که حکایت از آن دارد که فرد میتواند پیشبینی کند حس یا محرکی بیزارکننده ممکن است در این میان نقش داشته باشد. محرک موجود در پردازش نزولی ممکن است محرکی خنثی نیز باشد که بتواند در بافتاری خاص، پاسخی منفی را برانگیزد. در چنین مواردی، فرایندهای شناختی بالاتر، در ایجاد نوعی پاسخ هیجانی تنظیم شده نقش دارند. این فرایندها شامل سامانه های ارزیابی PFC هستند که از طریق ساختمان هایی مانند PFC خارجی و داخلی و نیز ACC عمل میکنند (آکسنر و گراس، ۲۰۰۷).
اگر برانگیختگی هیجانی را به عنوان یک سری از منابع یک سری از مراحل در نظر بگیریم (فریجیدا، ۱۹۸۶؛ لازاروس، ۱۹۹۱؛ وروچی، ۲۰۱۰)، بنابرین فرصت تغییر هیجان در هریک از مراحل وجود دارد. وقتی که با یک موقعیتی که دارای اهمیت انگیزشی است روبرو میشویم، در پی این رویارویی دامنه ای از پاسخ های ذهنی و رفتاری ایجاد می شود. ابتدا نشانه هیجانی[۶۲] باید مورد توجه قرار گیرد تا دیگر مراحل راه اندازی شود. بعد از توجه به نشانه های هیجانی موجود در موقعیت، مجموعه ای از ارزیابی های شناختی شروع می شود (اسمیت و ایلیسورث، ۱۹۸۵؛ وروچی، ۲۰۱۰؛ به نقل از مهری گلی، ۱۳۹۲).
۲-۱۰-۲٫ نیمکره های مغز و هیجان
قشر مغز به دو نیمکره راست و چپ تقسیم می شود. از سالیان گذشته سعی کردهاند افراد را به صورت نیمکره چپی و نیمکره راستی تقسیم کنند. این مفهوم از زمانی رایج شده است که برای دو نیمکره مغز عملکردها و پاسخ های ذهنی و هیجانی بسیار متفاوتی قایل شده اند. بر اساس این دیدگاه، اشخاصی که نیمکره چپ آن ها تسلط دارد خلاق، هیجانی و شهودی هستند. طبق این نظریه، کسانی که بین دو نیمکره تعادل داشته باشند، افراد بسیار متعادلی خواهند بود زیرا منطق و هیجان را به طور همزمان خواهند داشت. بسیاری از موارد گزارش شده از افرادی که دارای نیمکره راست آسیب دیده بودند، نشان داد که آن ها مدت طولانی قادر به بازشناسی و ابراز احساسات هیجانی نیستند. این بررسی ها نشان داد که آسیب های وارده به نیمکره راست در توانایی بازشناسی حالات چهره ای و تن صدا، ایجاد اختلال میکند (گرمن، ۲۰۰۴، به نقل از حسن زاده، ۱۳۹۰).
۲-۱۰-۳٫ نظریه عصب شناختی دیویدسون
ریچارد دیویدسون در طول ۳۰ سال عصب پژوهی شش سبک هیجانی را معرفی میکند. این سبک ها شش گانه اند و تا حدی متفاوت از هیجان های آشکار هستند. آن ها با هیجان های مشخص و معینی مطابقت نمی کنند و از الگوهای سنتی ارزیابی و برانگیختگی که در پژوهش های مبتنی بر هیجان بر آن ها تأکید شده است نیز پیروی نمی کنند (دیویدسون، ۲۰۱۳).
۲-۱۰-۳-۱٫ بهبود پذیری[۶۳] (تاب آوری)
بخش پایین طیف بهبود پذیری نشان دهنده عصبانیت و ناراحتی زیاد یا سایر رویدادهای ویرانگر (رنج آور) است که به سختی از بین میروند. در طرف مقابل افرادی هستند که در این طیف نمره بالایی کسب میکنند. این افراد میتوانند هر شکستی را بپذیرند، به صورت کنایه ای به آن بی اعتنایی نشان دهند و نگرش “نگران نباش، خوشحال باش” را داشته باشند (دیویدسون، ۲۰۱۳).
در مقابل، بهبود پذیری کند و آهسته ممکن است از حرکت رو به جلوی شما پس از شکست جلوگیری کند، همچنین باعث می شود شما به خروشیدن (جوش زدن) و نگرانی پس از رویداد ناگوار هم ادامه دهید.
مسئله این نیست که فاجعه[۶۴] یا بدبیاری خاصی چقدر بزرگ یا کوچک است، تفاوت هایی زیادی در اینکه افراد چقدر سریع ریکاوری میشوند، وجود دارد. عجیب است! احتمالاً ما لزوماًً نسبت به اینکه با چه سرعتی ریکاوری میشویم هشیار نیستیم؛ هرچند پس لرزه های شکست روی سطح استرس و خلق ما اثر میگذارد (همان منبع).
ممکن است شما بعد از یک صبح که با همکار خود مشاجره داشته اید، کل روزتان تحریک پذیر[۶۵] یا زود رنج باشید ولی متوجه نشوید که نگرانی و اندوه شما نتیجه بهبود پذیری کند شما است (همان منبع).
۲-۱۰-۳-۲٫ امتداد زمانی[۶۶]
افرادی که در این بعد نمره بالا دریافت میکنند کسانی هستند که به طرز خوش بینانه ای زندگی میکنند و به صورتی مفرط مثبت هستند. آن ها توانایی حفظ و نگهدار ی این هیجانات مثبت را دارند. صفت کلیدی این بعد همان جنبه “حفظ کردن[۶۷]” (نگهداری) میباشد: این صفت به این کار ندارد که آیا شما می توانید از چیزی لذت ببرید یا نه، بلکه میخواهیم بدانیم با چه کیفیتی و چقدر می توانید آن احساسات را به خوبی پا بر جا و زنده نگه دارید.
افرادی که در قطب منفی این بعد قرار می گیرند، به سختی پیش میآید که برای مدت زمانی احساس شادی و لذت داشته باشند. این افراد در خطر ابتلا به افسردگی بالینی و اعتیاد میباشند. همچنین آن ها را می توان به عنوان منفی باف و دلگیر توصیف کرد.
ماندگاری احساسات مثبت اثر زیادی بر امتداد زمانی به صورت کلی دارد: افرادی که خلق مثبت دارند، گرایش به خوش بینی دارند در حالی که برخی افراد لحظات شادی و لذتشان چند ثانیه بیشتر طول نمی کشد، دائماً احساس افول و بدبینی دارند.
امتداد زمانی در مورد رویدادهای کم اهمیت و جزئی، هم با امتداد زمانی در مورد مسائل مهم (حیاتی) رابطه دارد، هم میتواند آن را پیشبینی کند (همان منبع).
۲-۱۰-۳-۳٫ شمّ اجتماعی[۶۸]
افرادی که شم اجتماعی شدیداًً پایینی دارند سرگردان و گیج هستند و در طرف مقابل افرادی قرار می گیرند که از نظر اجتماعی جزو سنخ های شهودی[۶۹] هستند. آن ها توانایی برداشت نشانه های غیرکلامی ظریف[۷۰]، درک زبان بدن[۷۱] افراد مختلف، آواهای صوتی[۷۲] و بیانات مربوط به چهره[۷۳] را دارند. آن ها میتوانند بگویند که دیگران چه موقع اندوهگین هستند و می خواهند در مورد کمبود هایشان با شما صحبت کنند و چه موقع قصد وراجی[۷۴] و شایعه پراکنی[۷۵] دارند. افراد به طرز شگرفی در چگونگی هماهنگ شدن با نشانه های اجتماعی[۷۶] متفاوتند. افرادی که به این نشانه ها و علائم بی احساس هستند ویژگی های بیماری اوتیسم[۷۷] را دارند؛ آنان با درک اظهارات از روی چهره و سایر نشانه های اجتماعی خیلی مشکل دارند اما افرادی که تا حدود کمتری نشانه های بالینی دارند از نظر اجتماعی کور و کر[۷۸] هستند که این موجب پیامدها و نتایج مخرب در روابط شخصی و حرفه ای ایشان است.