بیت اول:در بیت اول شاعر به حال آن چشم که معشوق را ندیده است تأسف می خورد و باز به حال آن چشمی که روی معشوق را ندیده ولی پس از دیدن او به روی دیگری نگاه کرده هم افسوس می خورد و آن را فاقد قوه ی تشخیص می داند. بین واژه های «دیده» و «ندیده» جناس ناقص افزایشی دیده می شود. فعل نگریده از مصدر نگریستن در این بیت به معنای نگاه کرده بکار رفته است. بین «دیده » درمصرع اول که به معنی چشم است و «دیده» در مصرع دوم که به معنی «دیدن» است جناس تام وجود دارد. همچنین بین «روی» و «رویی» جناس ناقص افزایشی وجود دارد.بیت دوم:در بیت دوم سعدی ادعا می کند که اگر سرزنش کنندگان عاشقان که همانا زاهدان و عابدان هستند، چهرهی معشوق را ببینند، درک می کنند که چرا عاشق دیوانه شده و از خود بیخود گشته است. در این بیت «پری» استعاره از معشوق زیبا است. «مدعیان» کنایه از سرزنش کنندگان و آنان که اهل زهد و تقوا هستند و عاشقان را سرزنش می کنند. همچنین «دیوانه» کنایه از عاشق شیدا است. عبارت «جامه دریدن» کنایه از شدت اشتیاق و سوز وگداز است.
بیت سوم:
در بیت سوم مقصود سعدی توضیح بیشتر صفات جمال معشوق و نیز تکمیل علّت بیت قبل بوده است چنان که گفته: آن کیست که گرد چهره زیبای درخشان معشوق را که مویی سیاه و خوشبوی همانند مشک دارد، نیم دایره ای از مشک سیاه کشیده است و قاعدتاً منظور خداوند متعال بوده که اینچنین معشوق را آفریده است مضاف بر اینکه در بیت سوم واژه خورشید استعاره می باشد زیرا که در مورد «چهره درخشان معشوق» به کار رفته است و نیز جمال معشوق از لحاظ درخشندگی و تابناکی به خورشید تشبیه شده و بنابراین ترکیب «خورشید جمال» تشبیه صریح می باشد. در جای دیگر این بیت «مشک سیه» استعاره از زلف سیاه و خوشبوی معشوق است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
بیت چهارم:در بیت چهارم خطاب سعدی به شخص عاقل است، از آنجایی که عاقلان با دوراندیشی و حسابگری گام برمی دارند، عشق و عاشقی نقطه مقابل آنهاست و بنابراین عشق و عاشق شدن را یک بلا و گرفتاری و یک لغزش و گناه برای فرد مبتلا محسوب می کنند لذا عشق و عاشقی را به «پای به سنگیت بر آید» می خوانند و در مصرع دوم به طور شفاف با آوردن نام فرهاد اشاره به داستان شیرین و فرهاد کوه کن دارد و در صف آرایه های درونی تلمیح را ازان خود کرده است. همینطور با نگاهی بر ترکیب دو مصرع غریب نیست که آرایه ارسال المثل هم مقبول افتد، از آنجایی که جمله «پای به سنگیت بر آید» یعنی دچار گرفتاری شوی، ذهن را فوری به سمت مصرع دوم و داستان فرهاد کوه کن می کشاند و قصد شاعر مثال زدن برای فرد گرفتار بوده که علت کوه کنی فرهاد را بیان کرده است.بیت پنجم:دربیت پنجم سعدی با آوردن «آن کس» در مصرع دوم برای «رحمت نکند» در مصرع اول، منظور خود را «آدمی» و در واقع غیر خداوند بیان کرده یعنی رحمتی که از دست آدمی بر می آید به معنای ترحّم و دلسوزی و شفقّت می شود یعنی: کسی بر دل بی چاره و بی نوای فرهاد کوه کن ترحّم نمی کند مگر اینکه سخن گفتن شیرین «معشوق فرهاد» را بشنود. چنان که پیداست تلمیح به داستان فرهاد و شیرین در این بیت هم آورده است. و نیز کلمه «شیرین» چون در دو معنای معشوق فرهاد و نیز به معنای خوش آیند و گوش نواز «با توجه به ترکیب سخن شیرین» آمده است پس بنابراین ایهام می باشد.بیت ششم:در بیت ششم، سعدی مستقیماً مخاطبش معشوق است، و می گوید:ای معشوق بخاطر ابروان همچون کمان تو دلی نیست در شهر که در سینه اش همچون کبوتر لرزان و پُر تپش نباشد. در واقع می خواست بگوید و خبر دهد به معشوق که همه به خاطر زیبایی تو و کمان ابرویت دل پریشان و لرزان هستند در اینجا «کمان مهره ابرو» تشبیه صریح می باشد زیرا که کمان و هلال ابروی یار را به کمانی تشبیه کرده که با آن گلوله یا مهره گلین پرتاب می کردند.بیت هفتم:دربیت هفتم سعدی در وصف معشوق می گوید: در خیال کسی نمی گنجد که تو ای معشوق چه قد و بالای رعنایی همچون درخت داری و تا به حال کسی از چنین درخت بلند و دلپذیری میوه نچیده است. و در واقع چون در مصرع دوم میوه را آورده و در مصرع اول درخت را میتوان معشوق را به لحاظ کامل بودن زیبایی به درختی پربار و پر ثمر تشبیه کرد که دوشیزه و دست نیافتنی و بِکر می باشد. درخت در این بیت استعاره از قد و بالای معشوق به کار رفته است.بیت هشتم:در بیت هشتم خطاب سعدی به معشوق می باشد که: راز قدرت الهی که وصف ناپذیر و بلا کیف می باشد طوری در چهره تو «ای معشوق» نمایان و آشکار است همانطور که چهره در آیینه دیده می شود. قدرت الهی به قلم تشبیه شده است که توانسته رازش را در کشیدن معشوق نشان دهد.بیت نهم:در بیت نهم خطاب سعدی به معشوق است و می گوید: ما از تو ای معشوق آرزویی و خواسته ای جُز وصال تو نداریم، و کاممان با وعده های شیرین و دل انگیز، شیرین نمی شود، برو به کسی محبّت کن و وعده های شیرین بده که طعم محبّت را نچشیده باشد و با همین وعده ها خوش باشد. «حلوا دادن» کنایه است از وعده های شیرین و خام، دادن است.دربیت دهم سعدی در وصف حال خویش می گوید: با این همه شدّت و فراوانی بلا «که از جهت معشوق بر سرم آمده و نصیبم گشته است» ، جای تعجب و شگفتی نیست اگر سعدی اشک بریزد.باران بلا در مصرع اول تشبیه صریح می باشد زیرا که شدّت و زیادی ناراحتی و گرفتاری را به باران تشبیه کرده است.«ن» در نشگفت به معنای نهی آمده که مختص زبان و زمان دوره سعدی است به معنای جای شگفت و تعجب نیست.
«ش» در «اگرش» ضمیری ست که متعلق به چشم «سعدی» آمده است. یعنی «اگر خانه چشم او» . «خانه چشم» هم تشبیه صریح است که برای محدوده چشم خانه قائل شده است. «آب چکیدن» در مصرع دوم کنایه می باشد از اشک ریختن. به معنای چکه کرئن آب «اشک» از سقف خانه چشم است.
وزن غزل:
وزن غزل مفعولُ مفاعیلُ فعولن در بحر هزج مثمن احزب مکفوف محذوف است که یکی از پرکاربردترین و شیواترین اوزان عروضی است که سعدی هم بسیار از آن استفاده کرده است. شیوایی و رسایی کلام و انسجام آوایی با بکارگیری این وزن کاملاً به چشم می آید.
قافیه:
در این غزل کلمات «نگریده »، «دریده»، «کشیده» و … قافیه ی غزل را تشکیل می دهند و در کنار کلمهی «است» که ردیف به شمار می رود قرار گرفته اند. کلمه های قافیه همگی در انتها به صامت «ه» ختم میشوند که به علت وجود مصوت کوتاه «» به ردیف می چسبند و در واقع «ه» تلفظ نمی شود، این امر کمک شایانی به روانی و شیوایی زبان غزل کرده است.
ویژگی سبکی :
ایجاز و اجتناب از حشو، نشاندن اجزای جمله در جای خود، پرهیز از هجاهای سه حرفی که تلفظ کلمات را سنگین می کند، دقت در تناسب کلمات، اعتدال در تشبیه و استعاره، فرار از هر گونه تنافری در حروف و کلمات از جمله ویژگی های سبکی سعدی است که در این غزل به چشم می آید در بیت های انتهایی غزل هم نمونه هایی از ویژگی های دستوری سبک مختص سعدی را مشاهده می کنیم هر چند که در بخش اندکی از این ابیات سعدی علی رغم میل باطنی و علاقه ی خود به سبک پیشینیان خود رجوع می کند.
۴-۱-۴٫
ای لعبت خندان لب لعلت که مزیده است وی باغ لطافت به رویت که گزیده استزیباتر ازین صید همه عمر نکرده است شیرین تر ازین خربزه هرگز نبریده استای خضر حلالت نکنم چشمه حیوان دانی که سکندر به چه محنت طلبیده استآن خون کسی ریخته یی یا می سرخ است یا توت سیاه است که بر جامه چکیده استبا جمله بر آمیزی و از ما بگریز جرم از تو نباشد گنه از بخت رمیده استنیک است که دیوار به یکبار بیفتاد تا هیچ کس این باغ نگویی که ندیده استبسیار توقف نکند میوه ی بر بار چون عام بدانست که شیرین و رسیده استگل نیز در آن هفته دهن باز نمی کرد و امروز نسیم سحرش پرده دریده استدر دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی کشتی رود اکنون که تترجسر بریده استرفت آن که فقاع از تو گشایند دگر بار ما را بس ازین کوزه که بیگانه مکیده است
سعدی در بستان هوای دگر زن وین کشته رها کن که درو گله چریده است
درون مایه اصلی غزل:در این غزل، جناب سعدی از معشوق گله مند است و با شکایت با معشوق صحبت می کند و از اینکه معشوق را در معاشرت با نامحرمان می بیند و همین طور وی را در دسترس نامحرمان دیده است و اینکه دست نامحرمان به خلوت وجود و حضور معشوق رسیده است و کمیاب شده اند و خود معشوق این حجاب و مرز را از میان برداشته است ؛ ناراحت و غصه دار می باشد و در نتیجه این غصه به عشق تجاوز شده و قصه غمگین دلدادگی سعدی به چنین معشوقی را باعث عبرت خود می داند و حکایت تلخی از همین باب برای خویش مثال می زند و در پایان راه برگشتی نمی بیند و قاصر و رمیده از این عشق بر میگردد و به خود دستور بازگشت و دل کندن از هوای چنین معشوقی را می دهد.
این غزل سعدی به عبارتی یک تراژدی عاشقانه یا به زبان ادبیات فارسی یک داستان غم انگیز و یک شکایت نامه عاشقانه محسوب می شود و جدایی این موضوع سعدی با زبان ظریف و موشکافانه خود از تلمیحات بی نظیری در زمره ادبیات فارسی و این مضمون استفاده شاهکاری نموده است که جای بسی تأمل دارد.
بافت معنایی و آرایه های ادبی:بیت اول:در بیت اول خطاب سعدی به معشوق است و می پرسد ای معشوق و محبوب زیباروی، چه کسی لب لعل فام و سرخ و قیمتی تو را چه کسی چشیده است؟ ای یار زیبا و ظریف، چه کسی از میوه شیرین رویت کام گرفته و بهره مند شده است؟ «باغ لطافت» استعاره از معشوق ظریف و زیباست. «به» در اینجا میوه به است و استعاره از چانه محبوب و مترادف با «سیب زنخندان» معشوق می باشد.بیت دوم:در بیت دوم سعدی خطاب به نامحرمانی که از معشوقش دسترسی پیدا کرده اند می گوید: زیاتر و باشکوهتر از این شکار «معشوق و محبوب سعدی» نبریده و استفاده نکرده اید. در واقع مراد از صید و خربزه شیرین در بیت دوم همان معشوق است که که در بیت اول به صورت «لعبت خندان و باغ لطافت» آمده است. و همچنین فاعل فعلهای صید کردن و بریدن همان نامحرمان هستند که در بیت اول به صورت کسی که لب لعل فام را مزیده و روی معشوق را گزیده است.بیت سوم:در بیت سوم سعدی با مخاطب قرار دادن خضر در واقع او را همچون نامحرمان و کامیابان خلوت معشوق دانسته است که بدون زحمت و رنجی از محبوب و معشوق سعدی کامیاب و بهره مند شدند و همچنین نا محرمان معشوقش را نیز چون خضر دانسته است و می گوید: ای خضر به تو روا نمی دارم و از تو نمیگذرم و حلالت نمی کنم زیرا از «چشمه حیوان» که در واقع آب حیات و جاودانگی ست که مقصود معشوق می باشد، بدون رنج و زحمت بهره گرفتی چنان که با توجه به داستان خضر و اسکندر، شاه را چشمه جاودانگی و آب حیات را اسکندر بود که نشان خضر داد و خودش از آن آب حیات بی بهره و بی نصیب ماند. «چشمه حیوان» در واقع منظور منبع جاودانگی و حیات ابدی می باشد. «سکندر» در واقع همان اسکندر است که طبق لزوم قرارگیری در شعر الف آن حذف و تخفیف یافته است، و اسکندر همان شخصیت معروف داستان خضر می باشد. آرایه درونی برجسته این بیت همان تلمیح به داستان خضر و اسکندر و چشمه آب حیات می باشد.بیت چهارم:
در بیت چهارم سعدی روی سخنش با معشوق است، و به او می گوید: آیا کله های سرخ که بر لباس تو دیده می شود، به خاطر ریختن خون کسی ست یا اینکه شراب سرخ یا توت سیاه خورده ای و بر روی لباس تو چکیده است؟صنعت این بیت تجاهل العارف است زیرا شاعر جواب سوال خود را می داند و با سوال کردن می خواهد به وضعیت موجود اشاره کند و معشوق را متوجه سازد.
بیت پنجم: