محمّدمؤمن،طبیب شاه عباس بوده وبه همین دلیل درنقد ملامحمّدطاهر قمی هیچ واهمهای نداشته وهمانطور که محمّدطاهر با داشتن مناصبی چون شیخ الاسلامی وامامت جمعه قم توانسته بود اینطور انتقاداتی به صوفیه داشته باشد، درمقابل محمّدمؤمن که در دربارصفوی بوده، توانسته درمقابل ملا محمّدطاهرقدعلم کرده وشدیدترین انتقادها را نسبت به وی داشته باشد.وی در جایجای فتوح المجاهدین ازملامحمّدطاهر قمی با کلماتی چون «قاضی جور»[۳۴۹]، «قاضی عدیم الفهم قم»، «بی باکِ بی شرم»، « احمقِ منکرحق» یادکرده است.وی میگوید: اینکه محمّدطاهرگفته عدالتش ظهورتام داشته واعمال حسنه، سابقه رابیان نموده به خاطراینکه مجاور اماکن مشرفه بوده است، جزحماقت چیزی دیگر ظاهرنمیشود. زیرا ابلیس نیزمدتی درمیان ملائکه بوده وسند عدالت، افعال حال بوده نه اعمال ماضی.
وی امامت جمعه محمّدطاهررا به «پیشنمازی شیطان باتحت الحنک درقم»[۳۵۰]تشبیه کرده، ومیگوید مجاور نجف اشرف شدنِ محمّدطاهرکه عالیجناب سید شرف الدین علی محدث رازی، به مقابله او نشده ودانسته که به جهت رضای الهی نیست، ظاهراً نفعی نداشته باشد».وهمچنین میگوید: «اینکه مدتی درقم به امر پیشنمازی جمعه وجماعت مشغول بوده از ثمره آن که قاضی جور شده مشخص است که مردم را بازی دهد تا او را عادل دانند والحاح به امر قضا کنند و او به این منصب جلیل القدر فایزکرده وبعد ازحکومت آنچه خواهدکند».[۳۵۱]
محمّدمؤمن در توصیف تألیفات محمّدطاهرقمی به تمسخر میگوید: «فی الواقع، غریب افادات در تصانیف خود کرده وحکمت های بالغه الهی را منحصردر«پَرنداشتن شتر»، «سردرختی نبودن خربزه» و امثال آن دانسته و ازاین رساله که به اسم شاگردمجهول خودنوشته وخلاصه علوم حیله گری وتدلیس و تزویر را درآن صرف نموده، ظاهرمیگردد که سوای افترای جسیم وفتواهای مشعربه کفر علما و مشایخ وسادات شیعه چیزی دیگر فهمیده نمیشود».[۳۵۲]
محمّدمؤمن معتقد است که طریقه تصوف مأخوذ از معصومین بوده و نسبت دادن سقوط شریعت را مردود میداند ومیگوید: «اینکه جمعی ازعلمای شیعه که به طریقه تصوف اعتقاد دارند، که مأخوذ ازمعصوم است، به این قائل نیستندکه چون به حقیقت برسند، شریعت ساقط میشود، و صاحبان این قسم اعتقادات را مردود دانستهاند».محمّد مؤمن در دفاع از تشیع این جماعت و بخصوص سنی نبودن ملای روم میگوید: «چون به مذهب قاضی قم، تسنن این جماعت رامسلم داشته، بنابراین اعتقادات را به ایشان نسبت میدهد، وجمعی که تسنن ملای روم وغیره نزدایشان مسلم نیست، وملای روم را ازجمله شیعیان دانستهاند، بیان حکایات شبان وپیرچنگی راحمل برسخافت اهل تسنن میکنند، وکلام ملای روم راکنایه ازآن میدانندکه اهل سنت به مرتبه سفیه اندکه در روایات ایشان این قسم حکایات میباشد، نه اینکه ملای روم نیزمعتقد باشد، ومراد اظهار بی عقلی اهل سنت است.و…قدحی به صوفیه اثنی عشری نمیرساند».[۳۵۳]محمّدمؤمن درتوضیح خطبهالبیان میگوید: «این خطبه راسیدالسادات میرمحمّدباقرداماد که مرده او نزد شیعه بیشتر ارزش دارد تا زنده محمّدطاهر، از امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) دانسته وملای روم به استناد روایت «اناعندی مفاتیح الغیب لایعلمها بعدرسول الله (صلیالله علیه وآله) الاانا، انا ذوالقرنین المذکورفی الصحف الاولی…»این ابیات را سروده که میگوید:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
تاصـورت وپیـونـدجـهان بـود عـلی بـود تانـقش زمـین بـودوزمـان بودعلی بـود
هم آدم وهم شیث وهم ادریس وهم ایوب هم یوسف وهم یونس وهم هودعلی بود».[۳۵۴]
محمّدمؤمن در ادامه دفاع از تصوف و ردّ نظر محمّدطاهر که این طایفه رابه سنی ها منسوب میکند، جواب میدهد که رسیدن به حقیقت ورفع تکلیف یعنی؛ رفع سختی وکلفتتکلیف. وی میگوید: «اگرصوفی اثنی عشری قائل شده باشد که رسیدن به حقیقت رافع تکلیف است؛ مراد آن خواهد بودکه رفع کلفت تکلیف میشودوآن عابد زاهد را آنچنان محبت به عبادت به هم میرسدکه اگرمنع عبادت کنند اوممنوع نگردد، ومشقت تکالیف به جهت او، راحت های گوناگون شود وبه حدّی رسدکه مصداق این حدیث معجزبیان تواند شدکه«قره عینی فی الصلوه».ورفع تکلیف بغیرازمعنی افترای این منکرحق و امثال اوست که بوی از عبادت حقیقی نبرده ودر رتبه تقلید محض اند.واینکه حکایت شبان رادلیل ساخته که ایشان قائل اندکه خداجسم است واعضا دارد ومکان، طلب ومحتاج است، غریبدلیلیاست وجواب ایناحمق منکرحق را مگرخدای عزوجل بگویدوالاّحدّ بشر نیست». [۳۵۵]
ازنقدهای محمّدطاهرقمی به ملای روم این بودکه وی شمس تبریزی را برتر ازپیغمبران دانسته و ازمحبّان ابن ملجم است.درمثنوی نیز درباب عزای سیدالشهدا(علیهالسلام) تمسخربه شیعیان کرده واعتقاد داردکه قاتل امیرالمؤمنینعلی (علیهالسلام) خدا است نه ابن ملجم.و اینکه ملای روم اشعری مذهب بوده وخیرو شر را ازخدا میدانسته و ازتابعان حلاج و وحدت وجودی است وحق تعالی رابه جای دریا وعالَم رابه منزله موج وعین دریا دانسته.[۳۵۶]
صاحب فتوح المجاهدین درجواب محمّدطاهر این انتقادات میگوید: «ملای روم نزد اکثر علمای شیعه، شیعه است. واین دلائلی که این منکر، از اقوال اونقل کرده علمای دیندارشیعه دیدهاند وحکم برکفر وتسنن اونکرده وحمل برتقیه ورمز فرموده اند، ودلائل تشیع او درتبصره المؤمنین ذکرکرده ایم وعالی جناب خاقان الموحدین مکرر مدح اوکرده وممدوح شیخ بهاءالملّه بوده، وصوفیه شیعه پیروائمه (علیهمالسلام) هستند.وقاضی قم اصل این طریقه راکفرمیداند، واقوال مشکوک فیه را به جهت مغالطه بیان میکند، تااحوال مردم صریح التشیع درآن میان پای مال بد اعتقادی گردد، وفی الواقع دراین امرسحر سامری میکنند».[۳۵۷]
محمّدطاهراحادیث مورد تاکید صوفیه قبول نداشته ومیگوید: « ازمزخرفات حلاجیهاست».از جمله این حدیث که میفرماید: «انّ للَّه تعالى شرابا لأولیائه اذا شربوا سکروا، و إذا سکروا طربوا».[۳۵۸]طبیب تنکابنی درجواب به رد این حدیث میگوید: «درمیان شیعه این حدیثِ مشهوری است وبه غیر از قاضی قم احدی نگفته که این ازکلمات حلاجیه است، وطبیب نجیب درنقل این حدیث متفرد نیست وقاضی زاده کوهرود درتحفه شاهی که الزام قاضیزاده ماوراءالنهر داده، سند این حدیث را آورده وسید حیدرآملی که معاصرعلامه حلی وازمجتهدین شیعه است درجامع الاسراراین حدیث رانسبت به امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) داده ودرچندجا ذکر نموده است، بخلاف حدیث مذمت تنباکوکه احدی ازعلمای شیعه بیان ننموده ومخصوص به مریدان قاضی جورقم است که به این عبارت که به صراط المستقیم نسبت داده ومحض افتراست، گفته: «قال النبی (صلیاللهعلیهوآله) سیأتی زمان علی امتی یشربون فیه الدخان قیل یارسول الله وکیف یشربون الدخان،قال یتخذون شیئاًمن الحجراومن الخشب ویزرعون شیئا یصیرورقا ویملئون فی ذلک الحجرویاتون النار من فوقه ویشربون وینفخون فی الهواقیل، یارسول الله هولاءأمتک؟قال فی اللسان نعم وفی القلب لا».ظاهراست که حدیث سازی کار اباهریره است.ایشان چنانچه احادیثی درمذمت قضا باشد راقبول نمیکند چه رسد به احادیثی که میگوید: «من عرفنی احبنی ومن احبنی عشقنی ومن عشقنی فقتلته ومن قتلته فعلیّ دیته وانا دیته »که این روایات راکلمات ابلیس دانسته که به خواب اولیاءاهل سنت میآید».[۳۵۹]محمّدمؤمن یادآوری میکندکه این دوحدیث را ابن ابی جمهوردرمجلی مرآت الیقین وعوالی اللآلی وسید حیدر آملی درجامع الاسرار وشیخ بهاءالمله درکشکول ذکر نموده و از احادیث قدسی میدانند».
طبیب تنکابنی تدلیس دیگری ازقاضی قم ذکر میکند مبنی براینکه ملامحمّدطاهرافعال واقوال بایزید را ازتذکره الاولیا نقل کرده وگفته بدان که طریقه بایزید عین حلاج است وقبل ازحلاج، بایزید دعوی خدایی میکرده و«سبحانی مااعظم شانی» میگفته وبه اجماع اهل اسلام این کلمات کفراست و کسانی که این کلمات راکفر ندانند ملحدان و زندیقانند.محمّدطبیب مومن جواب میدهد: «دعوی اجماع برکفر بایزید تهمتی است بس بزرگ ودرهیچ جا مذکورنیست که اودعوی خدایی کرده باشد، و مدح اودرمقالات بسیاری است، وعارفِ دیندار نصیرالمله علیه الرحمه والمغفره دراوصاف الاشراف توجیه سبحانیمااعظمشأنی نموده وفرموده اندکه مراد محوانیّت است نه رفع اثنینیت».[۳۶۰]وی اشکال مستشکلین را ازباب قاصربودن نظروعدم طاقت فهم غوامض امور را، دلیل تکفیرعلمای صاحب بصیرت میداند.
محمّدمؤمن طبیب ازمریدان شیخ زاهدگیلانی وعالی جناب خاقان الموحدین بوده، لذا از وی دفاع تامی دارد.وی میگوید: «خاقان الموحدین درمدت عمرشریفش به خاطرتقیه حرف از وحدت وجود میزد، ودرتمام وقت به خاطر تقیه، ذکرمیگفتند وخلوت داشته وکرامات ومکاشفات داشته، تا مخالفین، ایشان را ازحلاجیه بدانند، وحال که طریقه حلاج به مذهب مخالفین موافق نبوده وسبب قتل او شده، پس باید ترک آن طریقه مینمودند تا محفوظ باشد.بر اهل دین مبین ظاهراست که مشایخ سلسله شیخ زاهدگیلانی وعلمای راشدین شیعه با وجود نهایت زهد وعلم و فضل درایام تقیه، تفرد وتجرد وریاضت و وحشت ازخلق وقناعت ودفع انانیت اختیارنموده تا ایشان نخواهند به مذهب مخالفین فتوا بدهند واطاعت مفتیان وپیشنمازان آنها بکنند، و تا بتوانند درخلوت باجمعی خاص باشد وازحقیقت مذهب امامیه با مریدان خودسخن بگوید تا اسرارمذهب شیعه که ازائمه (علیهمالسلام) است دست به دست رسیده روایت کنند وهدایت قابلان نمایند، ازاین باب جماعت صوفیه اثنی عشری جمیع مطاعن وزجر پیشنمازان ومفتیانِ مطلقالعنان را برخود گوارا نموده وبه اعمال شاقه مشروعه که استنباط ازاحادیث کرده بودند مثل شال پوشی، کم خوردن حیوانی، چله نشینی وامثال آن مشغول گشته وازعلمای ظاهری دوری جستند تا نخواهند به نماز مخالفین حاضر شوند»[۳۶۱].
محمّدمؤمن دراینجا اسرارمشایخ را ازروی اکراه وناچاری فاش میکند وسرّ اینکه مشایخ مدتها مریدان را به خدمت درمطبخ وکارهایخسیس امر میکردند؛ این بوده که درطول این مدت برای آنها مشخص شودکه اینها ازمنافقین نباشند و ازشنیدن اسرارمذهب شیعه ایشانرا به کشتن ندهند، با این وجودبعضی از مریدان آن منافق بوده اندکه به مشایخ آسیب رسانده اند. پس ازانصاف به دوراست که قاضی جورقم این چنین جماعت عظیم الشان راحلاجیه گوید وطبیب نجیب راکه دلائل مشروعیه اعمال ایشان را ازاقوال ائمه وعلمای شیعه نوشته، لعنتی بداند ومدتها دربلاد قم منع حلقه ذکرجلی نماید و بالفعل نیز هر روز مناقشه داشته باشد.[۳۶۲]
۹-۳-۱.اشتهای ریاست برعوام
محمّدطاهرقمی در رد محمّد مؤمن طبیب گفته بودکه طبیب نادان درمقام اعتراض برعالم دین دار حکم به حرمت قضاکرده وگفته شیخ الاسلامی وامامت ضدّ یکدیگرند واستدلال کرده به حدیثِ ضعیفِ شریح.محمّد مؤمن میگوید: «ابن بابویه درمن لایحضره الفقیه نقل نموده که من شکی در صحت این حدیث ندارم»[۳۶۳].محمّدطبیب مؤمن درادامه حب جاه و وامثال آن را مطرح میکند.وی میگوید: «بلکه قوّت اشتهای ریاست عوام وحبّ جاه باعث ضعف این گشته نه چیز دیگر».وی در ادامه و تأیید حرف خود میگوید: «درسال گذشته به محض اینکه خبردروغی مبنی برعزل قاضی قم شیوع پیداکرد وکسی به او اقتدا نکرد مؤمنین قم را با لفظ کوفیان بی وفا خطاب مینمود».[۳۶۴]
صاحب فتوح المجاهدین تدلیس دیگری ازقاضی قم بیان میداردکه مربوط به اسقاط شریعت است، اومیگوید: «تدلیس دیگرکه به شیخ شهاب الدین نسبت داده وحمل برخبط دماغ نموده و با وجود حکم برخبط دماغ تکفیر اوکرده وبیان نموده که ملای روم وسایرحلاجیه را اعتقاد این است که چون به حقیقت برسند شریعت ساقط گردد ومزخرفات چندی نسبت به ملای روم نسبت داده و از شیخ صنعان وشیخ نجم کبری نقلها نموده وحکم کرده که ایشان، خدا راجسم وصاحب اعضا و مکان ومحتاج میدانند وکفرگفتن رابد نمی دانند، ودلیل این مقال راقصه شبان وموسی(علیهالسلام) ساخته که شبان کفر میگفته که ای خدا توکجاییکه سرت راشانه کنم وبعدازآن، حکایت پیرچنگی رابیان نموده».[۳۶۵]
۹-۳-۲.رفع نفسانیات شرط شیخ الاسلامیاست
ملامحمّدطاهرقمی دررساله جاءالحق درجواب ملاخلیل که اشکال کرده بوده که نمی شود کسی شیخ الاسلامی وپیش نمازی را با هم داشته باشد، میگوید ایندو ضدهم نبوده وباعدالت که شرط هر دو است میشود جمع کرد.محمّدمؤمن در فتوح المجاهدین به این سخن ملامحمّدطاهراینطورجواب می دهد: «آنکه مکرّردلایل عام فهم مذکورشدکه قضا را باشرایط مشروعه آن کسی منکرنیست … پیشنمازی را باشرایط کثیره آن چه جناب سیدعالم عادل عابد سیدماجد قاضی دارالسلطنه اصفهاناند ونهایت بذل جهد دراحکام شرعی می فرماید ونفسانیات را ازخود رفع نموده، مانع مرافعه نزدعلمای دیگرنشده وحکم عالم فاضل دیگررا رد نکرده و با وجود این، خود را عادل ندانسته وپیشنمازی راعلاوه منصب خود نکرده است واحتیاط او دراین باب محض مباشرت قضا است والا جمیع صفات عادل در اوموجود است وبه دستورجناب رفیع مکان شیخ الاسلام اصفهانکه درچندین سال احدی از اونوشته وحکم متناقض باوجود تفحص بسیار ومعاندین بیشمار نیافته اند، بخلاف قاضی جورقم که چندین حکم مخالف یکدیگر اوتنها نزد نائب الصدر قم درباب بیع وشرای مزرعه معینه وغیرآن موجوداست، تابه ورثه کاظمای ایلچی وغیره چه رسد».[۳۶۶]
محمّدطبیب مؤمن درجواب محمّدطاهرکه گفته بود «بدا به حال طبیب بیادب» میگوید: بیادب برکسی صادق است که درتصرف محراب ومنبر بیادبی کند».[۳۶۷]
شاید با این الفاظی که صاحب فتوح المجاهدین بکار برد گفته شود، وی ازمدار اخلاق نقد بیرون رفته.اما آنچه محمّدمؤمن درنهایت امر به این مسیر برگشته این عبارات است، که نشان میدهد از روی دلسوزی بوده، وی میگوید: «و ازجناب شیخ الاسلام قم وتلامذه اومعذرت میخواهد که اگر درحین تحریر اجوبه به الفاظ ومعانی چند مبادرت شده باشد».[۳۶۸]ذکر این نکته لازم است که اینچنین جملهای در آثار محمّدطاهر قمی وبعضی از آثارمیرلوحی که درنقد تصوف است، به چشم نمیخورد وصرفا بر مدار بدگویی صوفیه تألیف شدهاند.
۹-۴.فیض کاشانی به دنبال عرفان روایی
فیض کاشانی ازعالمانی است که مورد انتقاد ملامحمّدطاهرومیرلوحی بوده است.فیض ازیک طرف شاگرد مکتب ملاصدرا است که جامع کشف و عقل ونقل بوده وازطرف دیگر شاگرد سید ماجد بن هاشم بحرانی بوده وعلم حدیث را فراگرفت.از این حیث فیض در برزخ تصوف وغیرتصوف قرار داشت.در دهه های آغازین عمرش تمایل وی به تصوف بود که این تمایل درکتاب شرح صدر ظهور میکند.شرح صدردرسال (۱۰۷۰ق) نوشته شده.ملا محسن دراین رساله در توصیف تصوف میگوید: «جمعی از زیرکان امتِ بزرگوارش که برذمت همت خویش التزام متابعت آن حضرت لازم داشته بودند بوسیله پیروی سنن گرامی آثارش، ظاهرو باطن خویش را بمراقبت ومقاربت مزین ومحلی گردانیده، محل بدایع حکمت گشتند و از نفس مبارک هریک غرائب علوم ظاهرشد.وعلم تصوف عبارت است ازاین بدایع حکمت وغرایب علوم بلندمرتبت است که السنه سنت محمّدیه (صلی الله علیه وآله) و شرایع ختمیه بدان ناطق گشته
علـم التصوف علم لیس یعـرفه الااخـو فـطـنه بـالحـق مـعروف
ولیس یـعرفه مـن لیس یشهده کیف یشهده ضوءالشمس مکفوف».[۳۶۹]
ملامحسن فیض به دنبال علوم باطنی واسراری بود که ازدل روایات بیرون بیاید که ازآن به تصوف روائی نام میبریم.وی دررساله الانصاف که در(۱۰۸۳ق)نوشته گویا از اعتقادات خود برگشته و میگوید: «همانا این قوم گمان کرده اندکه بعضی ازعلوم دینیه هست که درقرآن وحدیث یافت نمیشود وازکتب فلاسفه یا متصوفه می توان دانست، ازپی آن بایدرفت.مسکینان نمیدانندکه خلل و قصورنه ازجهت حدیث یاقرآن است بلکه خلل در فهم وقصور در درجه ایمان ایشان است.قال الله سبحانه: «ونزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیءٍ»[۳۷۰]وهرگاه خلل وقصور در فهم وایمان ایشان باشدمطالعه کتب فلاسفه ومتصوفه نیز سودی نخواهد داد».[۳۷۱] اما فیض کاشانی هیچ گاه از اعتقاداتی که ظهار کرده بود دست برنداشته است.واینکه در رساله الانصاف میگوید: «نه متکلم هستم ونه متفلسف ونه متصوف ونه متکلف بلکه مقلد قرآن وحدیث وتابع اهل بیت بوده»[۳۷۲]از لحن کلام روشن است که از طعن ها وفشارهای عالم نمایان معاصر خود به ستوه آمده وبرای اینکه از دست وزبان آنان در امان باشد، اظهار برائت از بودن در هرگونه طریقه فکری زمانه خویش می کند.[۳۷۳]
آیه اللهجوادیآملی در دفاع ازاینچنین جملاتیکهاز فیض کاشانی وهمچنین شیخ بهاییکه میگوید:
تــا کـی زشـفا شفـا طلـبی از کـاسـه زهـر دوا طلـبی
برداشتی محققانه دارد و میفرماید: «دعوت فیض کاشانی وشیخ بهائی در گذر از محدوده شناخت عقلی، جهت نزول به حوزه مربوط به نقل الفاظ واستظهار عرفی از عبارات ومانند آن نیست بلکه جهت صعود به مرحله فراتر است که عقل ونقل هردو رقیقه نازله آن هستند. دعوت آنها به توحید ناب وشهودِ حقیقتِ فراگیر وبیکرانی است که در همه اشیا بدون آن که مخالط وممازج با آنها باشد حضور دارد، هرچند که مشاهده ونظاره به آن از زاویه محدود ومقیدی باشد که مربوط به وجود وهستی متناهی افراد مشاهد است».[۳۷۴]
بعضی ازانتقادهایی که به فیض میشد ازباب واجب دانستن نمازجمعه بود.غیر ازملامحمّد طاهرقمی ومیرلوحی سبزواری، شیخ یوسف بحرانی نیز ملامحسن را نقدکرده.او درکتاب نفحات الملکوتیه فی الرد علی الصوفیه درباره فیض میگوید: فیض نوشته هایی دارد که براساس مبانی صوفیان و فیلسوفان نوشته شده ونزدیک به کفر است.مثل آنچه درباره وحدت وجود گفته است .
ملامحسن فیض درابتدای رساله مشواق که به دنبال بیان واضحی ازاصطلاحات عرفانی وتصوفی است، اشارهای نیز به منتقدان دارد که اهل عرفان رامتهم به کفر میکنند.وی بیان میکند: «چنین گوید مؤلف این سخنان محسن بن مرتضی تغمده الله بالغفران که طایفه ای ازمتقشفه[۳۷۵]محبت بندگان خدا را باجناب الهی منکربودند وبدین سبب در اشعار اهل معرفت ومحبت قدح مینمودند و دوستان الهی رابه کفر و زندقه موسوم ساخته، زبان طعن درحق ایشان میگشودند، به خاطررسیدکه چندکلمه ای که بدان معانی حقایق ازلباس استعارت مکشوف واستعارت غریبه قوم که درابیات ایشان مستعمل است معروف تواند شد بنویسد واز اسراری که به حقیقت محبت وحقیقت اشعاراین طایفه اشعاری داشته باشند پرده برگیرد، شاید بدین وسیله زبان طعن طاعنان درشأن ذویالشان ایشان کوتاه شود وباعث بصیرت سالکان راه گردد».[۳۷۶]
فیض کاشانی(۱۰۹۱ق) دراین رساله به نکته بسیارمهمی اشاره کرده که حلقه مفقوده ناقدین این طایفه است.وی سبب این خورده گیری ها را اینطور بیان میکند: «چون اقلیم معارف وحقایق وعالم معانی و دقایق ازآن وسیع تراست که صورمحصوره الفاظ بوساطت وضع ودلالت متصدی اظهارآن تواند شد وبی دستیاری امثال واشباه پای مکنت واقتدار درمیدان ابراز آن سیر تواند نمود، لاجرم در اظهار مخدرات معانی بصورت حرفی هرحقیقتی به رقیقه مناسبتی که بایکی ازمحسوسات دارد به اسم او ازآن تعبیرمیکنند تا هم اهل معنی ازآن حقایق محظوظ گردند وهم اهل صورت مجازی آن بی بهره نمانند. «تلک الامثال نضربها للناس ومایعقلها الاالعالمون».[۳۷۷]این نکته مهمی که ملامحسن فیض به آن اشاره کرد درهیچ کدام از آثار ملامحمّدطاهرقمی ومیرلوحی سبزواری ودیگر ناقدین اصلا مورد توجه قرار نگرفته، وگویا به این امور واقف نبوده.
صاحب روضات الجنات جریانی نقل میکند که بعداز مدت ها تیرگی روابط میان ملامحمّد طاهر قمی وملامحسن فیض کاشانی به خاطر انتقادات بسیاری که توسط ملامحمّدطاهرنسبت به ملا محسن مطرح شده بود، شیخ الاسلام قم باپای پیاده به کاشان آمده واز وی معذرت میخواهد.وی می گوید: «ازجمله کسانی که مدام درمقام انکار فیض کاشانی ودیگرعلمای زمانش بود؛ ملامحمّدطاهرقمی است.گفته شده که محمّدطاهر در اواخرعمرش ازاعتقاد سوئی که نسبت به فیض کاشانی داشته برگشته و از قم با پای پیاده به کاشان رفته برای اعتراف به خلاف بودن نظرش وعذرخواهی ازفیض کاشانی.وقتی که به درخانه فیض میرسد میگوید: «یامحسن قداتاک المسی»[۳۷۸] ملامحسن نیزازخانه بیرون آمده ومصافحه ومعانقه کرده وهر دو از همدیگرطلب حلیت کرده وبه قم برگشت».[۳۷۹]
۱۰.محمّدطاهرقمی وفلاسفه
ملامحمّدطاهرقمی دراکثر تألیفات ضد تصوفی خود پا به پای صوفیه، فلاسفه را نیزمورد نقدقرار می دهد.وی فلسفه وتصوف را دوکفه ترازو می داند که باید هردو را نقدکرد. محمّد طاهردر طول حیات خود تألیفات ضد فلسفی مهمی داشته ازجمله: «حکمه العارفین»که به مباحث متعددی از فلسفه اشاره میکندازجمله؛ «اثبات صانع»، «اولویت»، «علم خدا»، «قدم وحدوث»، «مدرک بودن خدا»، «اراده»، «قضاو قدر»، «حسنوقبح»، «معادروحانی وجسمانی»، «الواحدلایصدرمنهالاالواحد»،« مجردات»، « وجود ذهنی»، «ماهیت».اثردیگری که به مباحث فلسفی پرداخته «الفوائدالدینیه» است.این دواثر بطورخاص به نقد فلسفه پرداخته.اما درآثاری چون«بهجهالدارین»، «تحفه عباسی»و«رجم الشیاطین» بطورضمنی به نقدمباحث فلسفی پرداخته است.
۱۰-۱.ظهور فلسفه.محمّدطاهر ظهور وترویج فلسفه را اینطور مطرح میکندکه: «بعد از رحلت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله)، مردم گمراه شده وسنت رسول خدا راترک کردند وتابع هوای خود شدند وبه فرقه های متعددی تقسیم شدند، مگرگروه اندکی که به آل عبا متمسک شدند.تا اینکه نوبت به خلفا رسید درزمان مأمون خلیفه عباسی دستور داد که کتابهای فلاسفه راجمع آوری کنند ازممالک نصاری و دستورداد که کتاب هارا ترجمه کنند واستننتاج کنند این جا بودکه کتاب وسنت رها شده وبه کتب فلاسفه نزدیک شدند.طوری کتب فلاسفه شیوع پیدا کرده بودکه طالبین علم گمان میکردند، علم منحصر به فلسفه است»[۳۸۰].این جملات محمّدطاهرقمی درنحوه ظهور و شیوع پیدا کردن فلسفه است که منشعب شدن امت اسلامی وپیروی از غیر ائمه(علیهمالسلام) وطرح مکتبی در مقابل مکتب ائمه (علیهمالسلام) که در نقد تصوف مد نظر وی بود، وجه مشترک صوفیان وحکما میباشد. لذا با تألیف آثار ضد حکمی به یکی از مخالفین سرسخت حکمت در دوره صفویه مبدل میشود.
۱۰-۲.علل ترویج فلسفه
محمّدطاهرقمی ظهور و ترویج فلسفه را در سه امر میداند:
۱۰-۲-۱.الناس علیدینملوکهم.[۳۸۱]وقتی سلطان در مسیری قرارگرفت، بالطبع عده زیادی ازمردم هم دنباله رو اوخواهند بود، لذا وقتی سلاطین به دنبال بسط وگسترش فلسفه رفتند، فیلسوفان نیز وقتی دیدند میدانی برای بسط فلسفه بازشده، شروع به ترویج فلسفه کردند.
۱۰-۲-۲.تقرب به سلاطین. شیخ الاسلام قم دلیل دیگر ترویج فلسفه وشیوع پیدا کردن آن را تقرب فلاسفه به سلاطین میداند.زیرا هرکس درتحصیل فلسفه و تصنیف آن تلاش بیشتری داشت است بالطبع تقرب بیشتری به سلطان پیدا میکرد، ازاین روفلسفه روزبه روزدرحال گسترش بود.[۳۸۲]البته این تقرب به سلاطین را میتوان در آثار ناقدین تصوف در دوره صفویه نیز به خوبی یافت.همان طور که ملامحمّدطاهرقمی ارادت خود را به شیخ صفی ودیگران ابراز میدارد.
۱۰-۲-۳.تفریق شیعیان ازجوار ائمه معصومین (علیهمالسلام).اما آنچه به نظرملامحمّد طاهرمهم جلوه میکند، دور کردن مردم وتنها گذاشتن ائمه معصومین است.ملامحمّدطاهرجریان ترویج وبسط فلسفه در دوران مأمون را نقل کرده و می گوید: «مأمون ارسطاطالیس رادرخواب دیده و از وی پرسیده که فعل حسن کدام است؟ جواب داده: آنچه درنزد عقل حسن باشد. سوال کرد بعد ازآن کدام است؟ گفت: غیراین دیگر چیزی نیست که حسن باشد.شکی نیست که ابلیس خودرا به این صورت به مأمون نموده تا به ترویج فلسفه که موجب خرابی دین وضعف یقین است حریص گرداند وبا تقرب مردم به خلیفه، کسی در محضرامام حاضر نشود».[۳۸۳]
۱۰-۳.نقدفلسفه وفیلسوفان
۱۰ -۳-۱.آیافلسفه حکمت است؟
ملامحمّدطاهرقمی در بیان استدلالِ فلاسفه، مبنی بر حکمت بودنِ فلسفه می گوید: «چطور فلسفه میتواند مذموم باشد در حالی که فلسفه حکمت است وحق تعالی درقرآن، حکمت را مدح کرده و میفرماید: «من یوت الحکمه فقد اوتی خیراًکثیراً»[۳۸۴]و «ولقدآتینا لقمان الحکمه»[۳۸۵] ؟ وقتی که آیات، حکمت را به عنوان خیر کثیرمعرفی میکنند آیا میتوان با فلسفه که حکمت است مخالفت کرد؟ فلاسفه دراین استدلال، فلسفه راحکمت دانسته وجایی برای نقدآن نمی بینند.محمّدطاهر درجواب به استدلال فلاسفه اول متوجه توضیح لفظ حکمت شده ومیگوید: حکمت لفظ عربی بوده وعرب نیزاطلاع ازفلسفه نداشته و استعمال حکمت درفلسفه بعید است واصلاً استعمال نکرده اند.وی برای ترجمه و شرححکمت ازکلام ائمه (علیهمالسلام)استفادهمیکند.ملامحمّدطاهر ازفرمایش امام صادق(علیهالسلام) درتفسیرآیه اول استفاده کرده که امام میفرماید مراد ازحکمت؛ طاعت خدا و معرفت امام است ودرتفسیرآیه دوم نیز میفرماید: به لقمان معرفت وشناخت امام زمانش داده شد که برای اوخیر زیاد است.دراحادیث دیگر، از حکمت به فهم و عقل اشاره شده که حکمت به معنای ضد هوی وخواسته های نفس معنا شده و اگرکسی امامِ خود را بشناسد وبه معالجهای که او فرموده عمل کند عقل و حکمت او کامل میشود.[۳۸۶]ازاین باب که معرفت امام سبب قوت عقل است حکمت نامیده اند.ازامام صادق(علیه السلام)نقل شده که فرمودند: «من زهّد فی الدنیا اثبت الله الحکمه فی قلبه و انطق بها لسانه و بصّره عیوب الدنیا وداء ها و دواءها واخرجه سالماً الی دارالسلام».[۳۸۷] محمّد طاهر در نهایت به این نکته اشاره دارد که بی شک حکمتی که حق سبحانه وتعالی به لقمان داده بود فلسفه نبوده.[۳۸۸]
۱۰-۳-۲.آیا فلسفه باعث فهم بهترآیات وروایات میشود؟
محمّدطاهر میگوید: فلاسفه که میگویند با وجود اینکه فلسفه در صدر اسلام نبوده ولی در فهم احادیث نبوی و کمال معارف دینی دخل تام دارد، به همین دلیل یادگیری آن ضرورت دارد، صحیح نسیت. زیرا در غدیرخم وقتی آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی»[۳۸۹] نازل شد، دین کامل شده است ونیازی نیست فلاسفه با فلسفه آن راکامل کنند، یا با فلسفه آن را بهتر بفهمند.لذا امام رضا (علیهالسلام) دربیان همین آیه میفرماید «فَمَنْ زَعَمَ أَنَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ لَمْ یُکْمِلْ دِینَهُ فَقَدْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ تَعَالَى فَهُوَ کَافِر»[۳۹۰]؛ یعنی کسی که گمان ببرد که خداوند دینش راکامل نکرده همانا کتاب خدا را رد کرده وکسی هم که کتاب خدا را ردّ کند کافر است.
ای طـــالب حکـــمت تـــو زمن گیر خبر تــــا چند روی در بــدر ای خسته جگر
خــــود را بـــرسان به شـــهر حکمت اما شو داخــــل آن شهـــر مـــعظم از دل
جـــماعتی شـــده دور از در مدیـــنه علم نــــموده پیـــروی بو عـــلی و بهمینار
زجــــهل گشــته فــلاطونی وارسطــویی فــــــــتاده دور زراه ائــــمـه ابـــرار
شـــده مقـــلد بقراط و پـــیرو سقـــراط زقــــول باقرو صادق نموده انــــد فرار
بـــزعم باطل ایــــشان چوغاف از دیــنند کسی کـــه فلــــسفه داند بود تمام عیار
بـــود تمـــام عیار آن کسی که بـه نزد خدا کــــه هســـت پـــیرو آل مصطفا شعار