خودآگاهی: آیا مدیر میتواند به طور صحیح احساسات خود را هر زمان که بروز میکند تشخیص دهد. مثل خودآگاهی هیجانی، خودارزیابی صحیح و اعتماد به نفس.
خود مدیریتی: آیا مدیر میتواند احساسات خود را به سمت نتایج مثبت سوق دهد همانند خودکنترلی هیجانی، وظیفه شناسی یا وجدان کاری، سازگاری، انگیزه توفیق طلبی و ابتکار عمل.
آگاهی اجتماعی: آیا مدیر میتواند به طور صحیح احساسات دیگران را هنگام رو در رویی با آن ها یا در حین کار با آن ها تشخیص دهد که عینیت آن به صورت همدلی، خدمت گرایی و آگاهی سازمانی است.
مدیریت روابط(مهارتهای اجتماعی): آیا مدیر میتواند ارتباطات خود با دیگران را به طور مؤثر و سازندهای مدیریت و به سمت نتایج مثبت هدایت کند. همانند پرورش دیگران، نفوذ، ارتباطات، مدیریت تعارض، تصویر سازی، تحلیل و تغییر، همکاری و کار تیمی(Nwokah & Ahiauzu, 2009, p. 865-867)
هوش هیجانی با ابعاد (خودآگاهی، خود مدیریتی، آگاهی اجتماعی و مدیریت روابط) توسط پرسشنامه و با طیف پنج گزینهای لیکرت اندازه گیری میشود.
۱-۷) قلمرو تحقیق
۱-۷-۱) قلمرو مکانی
در این تحقیق قلمرو مکانی کلیه شعب بانکهای استان گیلان است.
۱-۷-۲) قلمرو زمانی
پژوهش حاضر در نیمه دوم سال ۱۳۹۰ انجام می پذیرد.
۱-۷-۳) قلمرو موضوعی
پژوهش حاضر به بررسی رابطه هوش هیجانی و رهبری تحول گرا و اثربخشی تیمی در حوزه مدیریت رفتار سازمانی و منابع انسانی می پردازد.
فصل دوم
ادبیات تحقیق
۲-۱-۱) مقدمه
یکی از منابع مهم در هر شرکتی، که بی شک یکی از مبناهای اصلی و اساسی توسعه است، همانا نیروی انسانی آن است که مجموعهای از افراد با نیازهای بی شمار را در برمی گیرد. این افراد در صورت رفع نیازهایشان و داشتن انگیزه کافی، استعداد، توان و مهارت خود را در جهت خدمت به سازمان متبوعه به کار خواهند گرفت. اگر افراد در شرکتها به خوبی عمل نکنند آنگاه آن شرکت در رسیدن به اهداف و انجام وظایف و مسؤلیتهای خطیر خود با مشکلات عدیده مواجه خواهد شد. از آنجایی که کارکنان واحد بازاریابی و فروش، نقش اساسی و بنیادی در ایجاد یک کار اثربخش در واحد سازمانی را بر عهده دارند. لذا تأمین نیازهای مادی و معنوی آنان و نیز ایجاد یک فضای مناسب هیجانی در محل کار که احتمالاً زمینه ساز توسعه اثربخش بودن بیش از پیش آن ها است، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
بنابرین میتوان گفت که منابع انسانی مهمترین سرمایه های کسب و کار هستند و اقدامات و سیاستهای پرسنلی خوب و صحیح به علاوه توانایی مدیر در استفاده از توانایی ها و انرژی های فیزیکی و ذهنی افراد مهمترین عوامل موفقیت سازمانها هستند. نیروی انسانی یکی از عوامل کلیدی در بهبود اثربخشی شرکتهای مختلف میباشد. این نیروی انسانی است که تصمیم میگیرد چگونه از زمان، تجهیزات، مواد و… موجود در شرکت استفاده کند و چگونه نیازهای مشتری را مرتفع کند. و از آن جایی که استفاده ار کار تیمی و گروهی در سازمانها در حال افزایش است، کارکنان دریافتند که برای اینکه بتوانند در کنار سایر اعضای تیم مشغول به کار شوند، باید خود را با محیط کاری جدید هماهنگ کنند. لذا مدیران جهت سوق دادن تیمهای جدید به سمت کار گروهی مفیدتر و مؤثرتر در یک واحد یا مجموعه به دنبال نفراتی با هوش هیجانی بیشتر و مهارتهای بالا در برقراری ارتباطات انسانی میباشند.
۲-۱-۲) تاریخچه هوش هیجانی
حدود ۲۰۰۰ سال پیش افلاطون گفت: تمام یادگیری ها دارای یک زیر بنای هیجانی و هیجانی است. متاسفانه تفکر حاکم در این ۲۰۰۰ سال این بود که هیجانها مانع انجام کار و تصمیم گیری هستند و تمرکز حواس را مختل میکنند (فرمانی، ۱۳۸۷، ۲۲).
ثوراندایک[۳] استاد روانشناسی دانشگاه کلمبیا یکی از اولین کسانی بود که جنبههایی از هوش هیجانی را تحت عنوان هوش اجتماعی مطرح کرد او هوش اجتماعی را شامل مؤلفههای وسیع و گستردهای میدانست که هر یک به تواناییهای مختلفی در زمینه هوش و ابعاد مختلف آن اشاره میکردند. در سال ۱۹۳۷ رابرت ثورندایک و سال استرن[۴] تلاشهای قبلی انجام شده توسط ای. ال. ثورندایک را مرور کردند و به معرفی سه حوزه متفاوت و در عین حال نزدیک به هوش اجتماعی پرداختند. اولین بخش اساساً به نگرش فرد نسبت به جامعه و مؤلفههای متفاوت آن (یعنی سیاست، اقتصاد و ارزشهایی مانند صداقت) بر میگردد. بخش دوم شامل دانش اجتماعی، تبحر در ورزشها، موضوعات معاصر و اطلاعات پیرامون جامعه است. شکل سوم هوش اجتماعی میزان انطباق و سازگاری اجتماعی فرد را در بر میگرفت. درونگرایی و برون گرایی بر اساس پاسخهای فرد به پرسشنامه اندازهگیری میشد. الگوی رفتارگرایی از یک سو، و نهضت آزمونهای بهره هوشی از سوی دیگر به مدت ۵۰ سال بر روانشناسی حاکمیت میکردند و این حاکمیت همراه با پشت کردن به ایده هوش هیجانی بود. البته ناگفته نماند که دیوید وشلر[۵] (۱۹۵۲) همراه با گسترده کردن آموزههای بهره هوشی، تواناییهای هیجانی را به عنوان بخشی از تواناییهای معرّف هوش مورد تصدیق قرار میدهد (مولوی و صادقوندی، ۱۳۸۹، ۱۸).
گاردنر[۶] با انتشار کتاب (قالبهای ذهن) خود در برابر دیدگاه هوشمندی (دیدگاهی که معتقد بود مهمترین استعداد افراد بهره هوشی آن ها است) قد علم کرد. به گفته این کتاب، هوش واحد یکپارچهای وجود ندارد که موفقیت در زندگی را تضمین کند. بلکه طیف گستردهای از هوش که هفت نوع اصلی دارد (کلامی، ریاضی- منطقی، جسمانی، فضایی، موسیقی، درون فردی، برون فردی) میباشد (فرمانی، ۱۳۸۷، ۳۶).
در سال ۱۹۸۵ واین پاین[۷] دانشجوی آمریکایی مقطع دکتری در رشته هنر، پایاننامهای را به اتمام رساند که در آن از عنوان هوش هیجانی استفاده کرد. به نظر میرسد اولین اصطلاح هوش هیجانی در محافل علمی و آکادمیک به این دانشجو باز میگردد (خان محمدی، ۱۳۸۷، ۳۶).
وروون بارون[۸] در سال ۱۹۸۸ گامهای نخستین را در جهت ارزیابی هوش هیجانی به عنوان معیاری از سلامت برداشته است.
سپس در سال ۱۹۹۰، دو تن از استادان دانشگاههای آمریکا به نامهای جان میر[۹] و پیتر سالووی[۱۰] بر اساس تحقیقات خودشان مقالهای در زمینه هوش هیجانی به چاپ رساندند. آن ها برای اثبات هوش هیجانی به عنوان هوش حقیقی به دنبال آزمونهای جامع و فراگیر رفتند. هدف آن ها این بود که آزمونی ایجاد کنند تا توانمندیهای افراد را در زمینه هیجانات و عواطف به شکل علمی اندازهگیری کند. تحقیقات نشان داد هوش ذهنی و هیجانی دو مقولهای متفاوت میباشند که هر کدام مربوط به بخشی از فرایند ذهنی محسوب میشوند (خان محمدی، ۱۳۸۷، ۳۶).
دانیل گلمن[۱۱] در ۱۹۹۵ با انتشار کتاب هوش هیجانی به آن شهرت بخشید. نظریه هوش هیجانی دانیل گلمن هوش درون فردی و بین فردی (در نظریه گاردنر) را گسترش داده و بر توانایی شناخت، درک و تنظیم و نظارت بر احساسات و هیجانات خود و دیگران و استفاده از آن در جهت هدایت افکار، اعمال و ارتباطات خود و دیگران تأکید میکند.