آقانجفی به همراه برادر کوچک خود آقانورالله به تهران رفت. (صفایی،۱۳۸۱: ۵۲۶) در تهران آقانجفی هنگام نماز ظهر به مسجد «ملا عزیزالله» که در مرکز شهر قرار داشت رفت و بعد از نماز سخنرانی کرد و غیر مستقیم از شاه بد گفت و حتی به شاه دعا نکرد و از منبر پایین آمد. (اعتمادالسلطنه،۱۳۶۸،ج۲: ۶۹۷) در این مدت ناصرالدینشاه چندین بار آقانجفی را احضار و نصیحت کرد و به وی یادآور شد که ایجاد آشوب و تشنج اصلاً به صلاح کشور و مردم نیست. (صفایی،۱۳۸۱: ۵۲۶) البته آقانجفی در مقابل اعتراض و انتقاد شاه از عملکردش، کاغذی که اسامی عده ای دیگر از بابیان بود را درآورد و گفت: «حکم قتل آن ها را صادر کرده ام تا دولت چه اقدامی کند» (جعفری،۱۳۹۰: ۱۵۲)
یحیی دولتآبادی می نویسد که آقانجفی از این قضیهی احضار به تهران اصلاً ناراحت نیست چرا که این قضیه باعث شهرت او شد و «به علت آنکه شخص عیاشی است و در تهران اسباب این کار برای او فراهمتر میباشد و هر از گاهی دوست دارد مدتی در تهران باشد.» (دولتآبادی،۱۳۷۱،ج۱: ۳۲۴)
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
اقامت آقانجفی تا اوایل ذیقعده ۱۳۰۷ ﻫ . ق. طول کشید. بسیاری انتظار داشتند که با تبعید آقانجفی به تهران، حکومت شاهزاده هم پایان بیابد، اما با کمال تعجب متوجه شدند که خود شاهزاده در تهران واسطهی بازگشت آقانجفی شده و هر دو برادر وار، به اصفهان باز گشتند. (صفایی،۱۳۵۷،ش۳۰: ۱۹) هرچند حس رقابت بین دو قدرت اصفهان همیشه وجود داشت: «حرص ملاکی در اینوقت بیش از پیش دیده می شود در هر طبقه ای مخصوصاً در طبقهی روحانی نما و در اعیان و تجار هویداست و می توان گفت این حرص در این سال ها در عمامه بسر ها در وجود شیخ محمدتقی نجفی بوده است و در کلاه بسر ها در وجود مسعودمیرزا ظلالسلطان قجر که بعد از آن دو نفر در اولاد آن ها به همان شدت باقی مانده است و چون املاک آن ها بالا دست است نسبت به رودخانه زاینده رود از بابت آب به پایین دستان انواع ستمگری را روا می دارند و بواسطهی قدرتی کهیافته اند و یا بواسطهی بی حسی مردم معارض برای خود نمی بینند» (دولتآبادی،۱۳۷۱،ج ۴: ۱۱۳)
۳-۳-از اعطای امتیاز رژی ۱۳۰۷ تا آغاز مشروطیت ۱۳۲۴ ﻫ . ق.
۳-۳-۱-اعطای امتیاز رژی
واگذاری امتیاز انحصار توتون و تنباکوی ایران در مسافرت سوم ناصرالدینشاه به اروپا و در هنگام اقامت در انگلستان فراهم آمد. امتیازی که واگذاری آن قیام گسترده و تقریباً عمومی را در پی داشت. واگذاری این امتیاز اول در جلسهای با حضور امینالسلطان صدراعظم، میرزا یحییخان (مشیرالدوله) وزیر امور خارجه، شاهزاده ظلالسلطان حکمران اصفهان و فتحعلیخان (صاحبدیوان) حکمران فارس با شرکت چند وزیر دیگر تفضیلاً مورد بحث قرار گرفت و مورد تأیید واقع شد و گزارش آن به عرض ناصرالدینشاه رسید؛ سپس طبق فرمان شاه در بیست و هشتم رجب ۱۳۰۷ ﻫ . ق. /۲۰ مارس ۱۸۹۰ م این امتیاز به «جرالد تالبوت»[۷] سرمایهدار انگلیسی داده شد. امتیازنامه در پانزده فصل تنظیم گردید، مطابق فصول قرارداد، صاحب امتیاز، اجازه تأسیس شرکتی را یافت که انحصار خرید توتون و تنباکو در سراسر شهرهای ایران را داشت. (صفایی،۱۳۸۱: ۲۷)
مدت زمان امتیاز پنجاه سال ذکر شده است. (ناظم الاسلام،۱۳۸۴،ج اول: ۳۸ و کربلایی،۱۳۸۲: ۷۶) گیرنده امتیاز بیست و پنج هزار لیره به ناصرالدینشاه پیشکش داده بود و همچنین متعهد شده بود که در برابر این امتیاز هر سال پانزده هزار لیره به دولت ایران بپردازد. (اعتمادالسلطنه،۱۳۵۷: ۲۰۰-۲۰۱) و همچنین طبق شرایط قرارداد سالی بیست و پنج هزار لیره نیز به شاه بدهد (ملک آرا،۲۵۳۵: ۱۸۲) امتیاز رژی در مدتی طولانی و قریب بهیک سال غیر فعال بود.
تالبوت پس از تشکیل شرکت سلطنتی تنباکوی ایران در اوایل سال ۱۳۰۷ﻫ . ق. با کارکنانش به ایران بازگشت تا به امتیاز رژی سازمان دهد. (رایت،۱۳۵۷: ۱۰۳) شرکت تصمیم گرفت در مراکز تولید و تجارت توتون و تنباکو از جمله در شیراز، اصفهان، تبریز، کاشان، مشهد و سمنان شعباتی را بگشاید. تالبوت امور شرکت را به ارنستین[۸] سپرده به انگلستان بازگشته بود. ارنستین افرادی را در ایالات مهم و تنباکوخیز ایران در رأس هیأتهای شرکت برگزید: اوانز[۹] در تبریز، موئیر[۱۰] در اصفهان، دانیل[۱۱] در مشهد و بنیز[۱۲] در شیراز که مدیران شرکت در آن نواحی محسوب میشدند. علاوه بر مدیران و کارمندان شرکت تعداد زیادی انگلیسی به همراه آنان وارد ایران شدند. (آژند،۱۳۶۷: ۶۶)
مرحله بعد از حضور عوامل کمپانی، اجرای مفاد امتیازنامه بود که با رفتاری نامناسب و در کمال خشونت صورت گرفت. رفتار خشن عوامل کمپانی موجب اعتراض مردم شد و «طولی نکشید که ورود این همه انگلیسی به ایران سروصدا کرد». (فووریه،۱۳۸۵: ۲۱۵) اگرچه حضور و هجوم انگلیسیان و عوامل آن ها در شهرهای ایران و رفتار نامناسب آنان با مردم از عوامل اعتراض و شورش ضد امتیاز نامه بود اما نمیتوانست تنها دلیل باشد چرا که شورش گسترده بوده و طبقات مختلف جامعه ضد آن اقدام کردند. در زمان اعطای امتیاز رژی مصرفکنندگان توتون و تنباکو قشر وسیعی از مردم را تشکیل میدادند. دکتر فووریه نوشته است: «کمتر کسی است که در این مملکت از زن گرفته تا مرد که دخانیات استعمال نکنند» (فووریه،۱۳۸۵: ۲۱۶) در اسناد کنسول انگلیس تعداد افرادی که با این محصول سروکار داشتند، از تولیدکننده تا واسطه و مصرفکننده، تجار و بازرگانان عمده تنباکو، دو و نیم میلیون نفر تخمین زده شدند. (آدمیت،۱۳۶۰: ۱۳). با اجرای امتیازنامه رژی، این قشر عظیم از مردم با امتیازنامه مرتبط شدند و آن هایی که بیشترین ضرر را متحمل شدند زودتر از سایرین اقدام کردند. بنابر این تجار خود را به عنوان اولین گروه معترض بر امتیاز رژی معرفی کردند. (ترابی فارسانی،۱۳۸۴: ۱۰۱-۱۰۰)
تجار تنباکو طبقه ای بودند که به میزان بسیار زیادی از اجرای امتیاز رژی متضرر میشدند. از یک سو کمپانی رژی مانع تجارت آن ها در فروش و صدور تنباکو شد، تجاری که مالک زمینهای کشاورزی بودند و به طور غیر مستقیم تولیدکننده تنباکو محسوب می شدند، اجباراً باید محصولات خود را با قیمت تعیین شده کمپانی به شرکت میفروختند و از سویی دیگر تجار از سودی که در معامله با زارعین نصیب آن ها میشد محروم شدند. اگرچه تهران دعوت کننده به قیام بود ولی شورش گستردهای در آن صورت نگرفت، تنها در هنگام شورش سایر شهرها تهران نیز به قیام کنندگان پیوست. شیخ حسن کربلایی ایالت فارس را مهمترین ایالت تنباکو خیز ایران و اولین ایالت شورش کننده علیه امتیاز رژی می داند. (کربلایی،۱۳۶۱: ۳۰) احمد کسروی معتقد است: «پیش از همه تبریز به کار برخاست و مردم اگهیهای کمپانی را که به دیوارها چسبانیده بود پاره کردند و به جای آن نوشتههای شورآمیزی چسبانیدند… پس از تبریز اسپهان به تکان آمد وپس از آن در تهران شور و جنبش پیدا گردید» (کسروی،۱۳۵۹،ج۱: ۱۶- ۱۵)
۳-۳-۲-اعتراض بر امتیاز رژی در اصفهان
در جریان تنباکو اصفهان مخالفت را آغاز کرد، اگرچه فارس حرکت و تبریز مقاومت نمود ولی اصفهان ایستاد و فکر منع و پرهیز دخانیات از آنجا برخاست. انگلیسیها در اصفهان از موضع استثنائی برخوردار بودند، اول به دلیل آنکه این منطقه زیر نفوذ تجاری انگلیس به علت فعالیت وسیع اقتصادیشان در آن خطه قرار داشت، دوم اینکه وجود شاهزاده در رأس دستگاه حکمرانی، موقعیت خاصی برای فعالیت کمپانی تالبوت فراهم آورد. با حاکمیت چنین جوی استقامت و ایستادگی اصفهان از نقاط دیگر محکمتر و اثربخشتر بود. جنبش و حرکت اصفهان هم مانند شیراز و تبریز از ناحیه تجار شروع شد. (افراسیابی،۱۳۶۸: ۳۶۳-۳۶۲)
این امتیاز بازرگانان اصفهانی را به ورطه ورشکستگی سوق داد. آن ها از مدتها قبل شاهد رونق کار تجارت خانههای اروپایی بودند. این شرکتها، تجار محلی و واسطهها را زیر نظر خود درآورده و کمکم بازرگان و تاجران اصفهانی به صورت عامل توزیعکننده کالاهای خارجی شده بودند. این نکته را باید خاطرنشان کرد که بازرگانان اصفهانی از دادوستد تنباکو سود سرشاری کسب میکردند، زیرا بازرگانان اصفهانی، تنباکوی سایر نقاط را نیز خریداری کرده و سپس در اصفهان توزیع یا به سایر نقاط صادر میکردند. بازار اصفهان نیز در این دورهیکی از بازارهای پررونق ایران محسوب میشد. اما مقارن این امتیاز، این مرکز تجارتی مهم، به دست انگلیسیها افتاده و نفوذ تجار ایرانی کمتر شده بود. (عقیلی،۱۳۸۵: ۴۳۹) تجار اصفهانی با شروع فعالیت کمپانی رژی در اصفهان در اوایل صفر ۱۳۰۹ ﻫ . ق. /سپتامبر ۱۸۹۱ م عریضهای در مخالفت با رژی به شاهزاده، نوشتند. این عریضه از طریق میرزاهاشم امام جمعه به دست شاهزاده رسید. شاهزاده پاسخ تهدیدآمیزی به این مضمون به تجار نوشت: «عریضهی شما توسط امام جمعه به دست ما رسید. شما سزاوارید که احضار شوید و به کیفر گستاخی خود برسید، یعنی مثلاً پاهایتان به فلک بسته شود و حق این است که شما را گردن بزنند تا دیگر احدی قادر نباشد در امور دولتی بگوید چرا؟ ولی این دفعه به لحاظ احترامی که بر امام جمعه قائلیم، اغماض کردیم، به این شرط که دست از چنین گستاخیها و مخالفت با اوامر دولت بردارید اعلیحضرت پادشاه صاحب اختیار اهالی ایران و اموالتان است و بهتر از هرکس میداند که مصلحت رعایا در چیست. شما ابداً حق چنین مخالفتهایی را ندارید. بدون گستاخی به شغل خودتان بپردازید و کاری به این کارها نداشته باشید». (کدی،۲۵۳۶: ۱۱۹-۱۱۸ و آدمیت،۱۳۶۰: ۵۳).
تجار با دیدن چنین عکسالعملی به شدت اعتراض خود افزودند و نه تنها محصولات خود را به مأمورین کمپانی نفروختند بلکه آن ها را به گونه های مختلف نابود کردند، «یکی از معتبرترین تجار اصفهان حاضر به معاملهی با رژی نگشت و همهی تنباکویی را که خریده بود به آتش کشید». (آدمیت،۱۳۶۰: ۵۲ و کدی،۲۵۳۶: ۱۲۵-۱۲۴)
تهدیدات شاهزاده، تجار اصفهان را بر آن داشت تا به قدرتی متوسل شوند که توان اعتراض به حکومت را داشته و علما تنها طبقهای بودند که به طور سنتی چنین توانایی را داشتند. از این رو تجار برای چارهاندیشی نزد علما رفتند، علما نیز با حکومت وارد مذاکره و خواستار تجدید نظر دولت در مسأله انحصار تنباکو شدند.
مردم اصفهان به رهبری آقانجفی بر علیه امتیازنامه رژی قیام کردند. آقانجفی و برادرش شیخ محمدعلی نجفی با جدیت مردم را به مبارزه منفی دعوت کردند؛ آقانجفی مجتهدی مقتدر و شیخ محمدعلی خطیب توانایی بود. (آدمیت،۱۳۶۰: ۵۳) همچنین باید توجه داشت که آقانجفی یکی از ملاکین و زمین داران بزرگ بود که بسیاری از مزارع توتون و تنباکو در اصفهان را در اختیار داشت و «در کسب قدرت دنیوی هم حریف ظلالسلطان بود.» (آدمیت،۱۳۶۰: ۵۳) و بدون شک یکی از دلایل مخالفت او با قرارداد رژی به خطر افتادن منافعش بود.
آقانجفی و برادرش که با تهدید شاهزاده روبرو شدند، تصمیم گرفتند که شدت عمل نشان دهند. به همین منظور از دو نفر از علما و مجتهدین شهر که از وابستگان شان نیز بودند، خواستند که حکم به تحریم استعمال دخانیات دهند. (مهدوی،۱۳۶۷،ج۱: ۴۳۹) و بنابر این درخواست بود که میرزاعلیمحمداژهای (متوفای ۱۳۴۲ﻫ . ق. ) و آقا منیر الدین بروجردی (متوفای ۱۳۴۲ ﻫ . ق. ) برای اولین بار اعلان تحریم تنباکو نمودند. این فتوا با واکنش شدید امام جمعه، که مخالف تحریم تنباکو بود، مواجه شد و این دو نفر را به تخت فولاد تبعید کرد. این دو، هر یک جداگانه به دستور آقانجفی به سامرا رفتند و میرزای شیرازی را از اوضاع داخلی ایران مطلع و مقدمات صدور حکم تحریم تنباکو را از جانب او فراهم کردند. (مهدوی،۱۳۶۷،ج۱: ۴۳۹ و تیموری،۱۳۶۱ :۷۹-۷۸)
بعد از این آقانجفی و برادرش محمدعلی حکم به تحریم تنباکو دادند و آن را در مساجد و منابر و مدارس به اطلاع عموم مردم رساندند. مردم به رهبری آقانجفی و برادرش در تخت فولاد جمع شده و استعمال دخانیات را منع و تحریم کردند. شاهزاده برای ایجاد آرامش در اصفهان نیرویی تجهیز کرد و به آقانجفی و چند مجتهد دیگر که در پیشاپیش قیام ومحرک مردم بودند پیامهای تهدیدآمیزی فرستاد، او تا حدی بر اوضاع مسلط بود اما نتوانست از تأثیر نفوذ کلام روحانیت بر مردم بکاهد و قیام تداوم داشت. (صفایی،۱۳۸۱: ۴۰)
مأمور تلگرافخانه اصفهان در روز نوزدهم ربیعالثانی سال ۱۳۰۹ ﻫ . ق. اوضاع اصفهان و قیام مردم و فعالیت علما بر ضد امتیاز دخانیات را اینگونه برای شاه گزارش می دهد: «دیروز شنبه را آقانجفی و شیخ محمدعلی اعلانات چندی درب مساجد و معابر چسبانیده استعمال تنباکو را حرام و حمایت کنندگان فرنگی را مرتد و عملهجات دخانیات را نجس خوانده و نوشتهاند کسی از این جماعت را که دخالت در کار فرنگی دارند به حمام و مسجد و سقاخانه راه ندهند، در حمامها، قهوهخانهها و مجالس علما و تجار و غیره قلیان موقوف است، طلبهها در هر نقطه که قلیان دیده شکستهاند حتی در میان خود مذاکره دارند که باید اجماعاً رفت قهوهخانه حضرتوالا را هم برچید، هرجا که فرنگی دیده میشود مردم دنبالش کرده داد و فریاد مینمایند. دیروز جمعی فرنگی را دنبال کرده، هرزگی و بعضی حرفها زده بودند، حضرتوالا چند نفری از آن ها را فوراً چوب زیادی زدند» (صفایی،۱۳۸۱: ۴۰)
آقانجفی و برادرش محمدعلی رو در روی دولت ایستادند و هرکاری که لازم بود انجام دادند، آن ها از حمایت دیگر علما مثل علامه محمدباقر فشارکی (متوفای ۱۳۱۴ﻫ . ق. ) و میرزا محمدهاشم چهارسوقی (متوفای ۱۳۱۸ﻫ . ق. ) نیز برخوردار بودند. (افراسیابی،۱۳۸۶: ۳۶۶) «ملامحمدباقر [فشارکی] قدری مؤدبتر، آقانجفی و شیخ محمدعلی بی پرده خیلی کلمات ناشایسته بی معنی میگویند. سایر علما تماماً در باطن با آن ها همراهی دارند، این دو نفر تا بحال جرأت این حرکات را نداشتند چند روز است معرکه میکنند، از قرار مذکور از نجف و سامره برای آن ها رسیده، پریروز امام جمعه به عیادت حضرتوالا رفته، ظاهراً و باطناً با حکومت همراه است، حضرتوالا هم نوکرهای شخصی خود را حاضر و مستعد کردهاند تا چه شود.»(صفایی،۱۳۸۱: ۴۱)
شاهزاده در این مورد به آقانجفی پیام داد: «شراب از تنباکو نجستر است، همانقدر که در باب خمر نهی دارید در باب تنباکو هم همانقدر بگویید، این اقدامات چه چیز است؟» آقانجفی در جواب گفت: «تکلیف شرعی ما این است، شما هم به تکلیف عرفی خودتان اقدام کنید» (افراسیابی،۱۳۶۸: ۳۶۶)
شیخ محمدعلی دستگاه تجارتی موئیر و اجناس انگلیسی را مورد حمله قرار داد و در خطابهی خود اعلام کرد: «همه اجناس موئیر نجس است و مردم را از خرید و فروش آن ها نهی نمود. به گفتهی کنسول انگلیس محرک شیخ محمدعلی در حملهی بر رژی و بر اجناس انگلیسی کمپانی موئیر، احمد بنکدار بازرگان اصفهانی بود» (آدمیت،۱۳۶۰: ۵۵-۵۴)
منع مصرف دخانیات در اصفهان موجب اختلال در کار کمپانی رژی شد و همچنین اقدامات مردم علیه اروپائیان مقیم اصفهان موجب سلب آسایش آن ها شده بود و تنبیه مردم توسط حکومت نیز بیتأثیر و شکایت های اروپائیان به حکومت افزایش یافت. رهبران روحانی نهضت، همچنان علیه امتیاز رژی سخنرانی میکردند. «آقانجفی و برادرش شیخ محمدعلی و نیز ملامحمدباقرفشارکی روز پنجشنبه و جمعه تصمیم گرفتند تا در میدان مصلی بر منبر رفته و بر ضد دولت وعظ کنند. لیکن ظلالسلطان متوحش شده و رکنالملک و کریمخان میرپنجه را با سوارانی چند فرستاد تا جمعیت را پراکنده سازند» (آژند،۱۳۶۷: ۱۰۵)
در حملهی سربازان علیه مردم، کار بالا گرفت و در زدوخورد بین سربازان و مردم چند تن کشته و زخمی شدند. گسترش شورش و قیام مردم اصفهان باعث شد که کنسول انگلیس با تأیید اینکه شاهزاده همیشه نهایت همکاری را نسبت به رژی داشته، پیشنهاد کند که آقانجفی و برادرش را تبعید کنند و معتقد بود با حضور آن ها در اصفهان هرگز آسوده نخواهند بود، اما وزیر مختار جدید انگلیس «لاسلس» تبعید آن ها را مصلحت نمیدانست. موئیر هم اقدام حکومت مرکزی را لازم ندانست چون تصور می کرد که شاهزاده با «جرأت و تصمیم» از عهدهی این کار بر خواهد آمد. (آدمیت،۱۳۶۰: ۵۶)
گفتنی است که شاهزادهیک روز پیش از اینکه گزارش اصفهان را به شاه مخابره کند، در تلگرافی به ارنستین گفت: «از آنجا که ارادهی اعلیحضرت بر اجرای رژی تعلق گرفته، برعهدهی خود واجب میدانم که مساعی خود را از هر جهت بکار ببرم و تا به حال با وجود ضعف و ناخوشی از هیچ کمکی مضایقه نداشتهام… هرچه مستر موئیر خواسته همواره برآوردهام و بعد از این نیز انجام خواهم داد. به حرفهای آخوندها نباید اعتنایی داشت. در اول کار غیر ممکن است که مردم را ساکت ساخت. اما همینکه امور کمی پیش برود، همهی ایرادهای مردم مرتفع خواهد شد.» (آدمیت،۱۳۶۰: ۵۶)
ارنستین بیدرنگ جواب مکارانه ای نوشت: «زبانم عاجز است که مراتب ستایش خود را نسبت به عمل حضرت والا در خصوص اغتشاش اصفهان بیان کنم. حرفهای نامعقول علما ممکن بود در پانصد سال پیش مؤثر باشد، اما در حکومت منور اعلیحضرت که نمونهی برجستهاش را پیش چشم دارند، یقیناً این نیروهای ارتجاعی نفوذی در مردم نخواهند داشت. به علاوه اطاعت از احکام علما موجب خرابی این رشته از تجارت خواهد گشت. یعنی زارعین و کسانی که در عمل آوردن و حمل و نقل و فروش تنباکو دخالت دارند، یکباره بیکار میشوند که تحمیلی بر مملکت خواهند بود. بنابراین، تحریکات علما عواقب مصیبت باری دارد، و شایسته است از جانب هر ایرانی وطنپرستی محکوم بشود… یقین دارم که استقامت شما نه فقط آرامش را در آن ولایت مستقر خواهد ساخت… بلکه نمونهای به دست سایر حکام میدهد.» (آدمیت،۱۳۶۰: ۵۷-۵۶)
ظلالسلطان در تلگرافی به تاریخ نوزدهم ربیعالثانی سال ۱۳۰۹ﻫ . ق. برای ناصرالدینشاه اوضاع اصفهان را چنین گزارش داد که آقانجفی و برادرش محمدعلی و ملاباقر فشارکی به خاطر اعلاناتی بر در و دیوار چسبانده اند و مردم به همه اروپاییان اصفهان توهین کرده و عدهی زیادی هم در تخت فولاد اجتماع کرده اند. علما بر منبر رفتند و علیه رژی سخنرانی کردند و شاهزاده برای آنکه از شورش جلوگیری نماید تعدادی سوار برای پراکنده کردن آن ها فرستاد است. «مشایخ را مانع از رفتن آنجا شد، ولی این غلام نمیدانست در منبر و مسجد و خانهشان چه میگویند و در مجلس درس چه مذاکره مینمایند؟ در این سه جا کشیدن قلیان را حرام و کشت و زرع تنباکو را حرام اندر حرام و حامی فرنگی را کافر و واجبالقتل و نوکر و بستگان آن ها را نجسالعین اعلان کردهاند. زیاده بر آنچه تصور شود اظهار فضولی و جرأت کردهاند و کلمات ناشایسته به زبان آوردهاند، بخصوص شیخ محمدعلی برادر آقانجفی. این غلام هم در همهجا بیش از قوهی خود جلوگیری از آن ها کرده همه اعلانات را کنده وچند نفر از اشخاصی را که دنبال فرنگیها فریاد کرده بودند به چنگ آورده تنبیه کرده». (صفایی،۱۳۸۱: ۴۷) شاهزاده با توجه به دامنهدار بودن اجتماعات و اغتشاشات عمومی مردم اصفهان در ادامهی تلگراف خود چاره کار را اینگونه عنوان کرد: «گمان غلام این است که اگر آن ها از طرف شخص همایون نصیحت یا مؤاخذه سخت و بازخواست نبینند آرام نگیرند و رفته رفته اسباب زحمت بزرگی فراهم میآورند، اگرچه این غلام ناخوش است، افتاده وگرفتار پا درد وهمه جور مرض است اما برای نثار جان در راه ولینعمت و انجام فرمایشات همایونی به هرچه حکم بفرمایند اطاعت میکنم و انجام میدهم و جان خود غلام در آن راه تصدق شود اسباب افتخار بازماندگان است- غلام بیمقدار- مسعود قاجار» (صفایی،۱۳۸۱: ۴۸) شاهزاده قبلاً از ارسال این تلگراف هم گویا گزارشاتی به تهران ارسال کرده و وقایع اصفهان را شرح داده است اما به سبب التهاب و آشوب جهت اطلاع سریعتر شاه مطالب را به صورت تلگراف هم به اطلاع وی رساند.
ناصرالدینشاه در پاسخ به شاهزاده در ضمن تلگرافش، ارسال سه نامه دیگر را هم متذکر شده است که دو نامه مربوط به علمای اصفهان و آقانجفی بوده اند. متن تلگراف شاه به شاهزاده: «ان شاءالله تعالی به زودی رفع کسالت خواهد شد، از سلامتی خودتان همه روز تلگرافاً به عرض برسانید» و از زحمات میرزاهاشم امام جمعه تشکر کرد «التفات مخصوص ما را به ایشان برسانید … تلگرافی هم نوشتم که به همه علماء یکان یکان بدهید بخوانند و جواب گرفته به عرض برسانید، بلکه مضمون آن دستخط را به تمامی اهالی شهر اصفهان حالی کرده نشان بدهید که از حکم ما و عقیده ما اطلاع پیدا کنند، البته البته تلگرافی هم به آقانجفی فرمودهایم بدهد جواب بگیرد به عرض برساند. هر قدر قشون از جنس سواره و پیاده، توپخانه، قزاقخانه، بخواهد برای تنبیه اشرار و الواط فوراً به عرض برسانید، فوراً فرستاده بشود و سیاست و تنبیهی از اشرار و الواط بکنید که سالهای دراز یادگار بماند» (صفایی،۱۳۴۶: ۲۵-۲۴)
ناصرالدینشاه تلگرافی به آقانجفی مخابره نمود و از او خواست که مردم و علما را به آرامش و امنیت اصفهان ترغیب کند. شاه با جملات محترمانه آقانجفی را مورد خطاب قرار داد: «جناب آقانجفی دو سال قبل که شما در تهران تشریف داشتید و به حضور ما رسیدید، شما را شخص عاقل و دولتخواهی در نظر آوردیم و کمال التفات و مرحمت را درباره شما به عمل آوردیم. همیشه هم در خیال ما بوده و هست که هیچوقت غیر از مرحمت درباره شما خیالی نداشته باشیم. این روزها بعضی اخبارات نالایق و برخلاف مصلحت دین و دولت میشنوم که در مجالس علما و منابر مذاکره میشود، اگرچه باور نکردیم که هرگز علمای اعلام حرفی بزنند و سخنی بگویند که برخلاف مصلحت دولت و ملت اسلام باشد» (صفایی،۱۳۸۱: ۵۱) شاه سپس با تغییر لحن، آقانجفی را مورد عتاب قرار داده و او را از عواقب اعمالش ترسانده و چنین نوشته است: «لیکن لازم شدکه تلگراف مبسوطی به ظلالسلطان بنویسم که به علما و سایرین نشان بدهد. البته آن تلگراف ما را خواهید دید و این تلگراف مخصوص را هم به خود شما بلاواسطه فرمودیم که البته نکند بعد کاری بشود که برخلاف رضای ما و دولت ما باشد که ما لابد شویم جمعی را به سخط و غضب در آوریم، بی جهت عالم آسوده را آشفته نکنید و مردم با خون خود بازی نکنند و آسوده مشغول دعاگویی و رعیتی باشند.» (صفایی،۱۳۸۱: ۵۱ و ابطحی،۱۳۷۹: ۱۱۳)
شاه همچنین در طی نامهای بعد از تلگرافش به شاهزاده، از اتفاقات اصفهان اظهار تعجب کرده چنین نوشت: که اخبار اصفهان او را به تعجب انداخته که چرا مردم از خود سلب آسایش کردند و «دنبال این نوع کارهای بیمعنی و خطرناک بروند مثلاً به عرض رسیده است که مردم بر ضد رعایای خارجه حرف میزنند و همچنین علمای اعلام استعمال دخانیات را حرام دانستهاند و همچنین در فقره بانک مزخرفات میگویند». از شاهزاده خواست تا به مردم اعلام نماید که «پادشاه در حق رعیت از همه مهربانتر است و آسودگی آن ها را طالب و باید بدانید که اگر در امری دولت بداند که برای مملکت و استقلال و شریعت ضرری وارد بیاید اول کسی که در دفع آن بکوشد دولت است. پس هرحکمی و هرکاری که دولت میکند و اجرای او را مصلحت باید بدانند که آن کار مصلحت مملکت و رعیت و دولت است» شاه در ادامهی نامهی خود ضمن ارعاب مردم و تهدید آن ها به تنبیه و سیاست، توضیحاتی در مورد قرارداد تنباکو ارائه کرده است. (نگاه کنید به پیوست ها: سند شماره چهار)
ولی هیچکدام از این تهدیدات کارساز نبود و در عزم مردم خللی ایجاد نکرد. فرمان تحریم تنباکو توسط علمای اصفهان که با موفقیت به اجرا درآمد در سایر ایالات مورد استقبال قرار نگرفت، به خصوص علمای تهران که به گفتهی کربلایی اقدام علمای اصفهان را دفع فاسد به افسد میدانستند و موافقتی با آن نداشتند. (کربلایی، ۱۳۸۲: ۱۲۶) بنابراین لازم بود تا فرمانی از سوی مرجعیت تامه شیعه صادر میشد تا همه مردم را در اجرای فرمان یکپارچه کند. نامههای علمای اصفهان و نامه سیدجمالالدین افغانی که توسط فال اسیری[۱۳] به دست میرزای شیرازی رسید و حضور علمای تبعیدی نظیر فال اسیری و آقامنیرالدین نزد ایشان باعث شد که اقدام علمای اصفهان در مورد تحریم تنباکو را تأیید کند. ظاهراً حکم میرزای شیرازی در اواخر ربیعالثانی سال ۱۳۰۹ ﻫ . ق. در اصفهان شایع شد که به علمای اصفهان آقانجفی ابلاغ شده بود. این حکم در اول جمادیالاولی سال ۱۳۰۹ ﻫ . ق. به دست میرزای آشتیانی در تهران رسید (تیموری ،۱۳۲۸: ۱۰۲) و «در همان نیم روزه، چنان معروف بود تا به صد هزار نسخه رسیده و در همان نیم روزه همه جا، حتی اقاصی بلد منتشر گردید.» (تیموری،۱۳۶۱: ۱۰۴ و کربلایی،۱۳۸۲: ۱۳۹)
فتوا بسیار کوتاه و مختصر بود به این عبارت: «بسمالله الرحمن الرحیم- الیوم استعمال تنباکو و توتون بأی نحو کان در حکم محاربه با امام زمان علیهالصلوه والسلام است – حررالاحقد محمد حسن الحسینی» (ناظم الاسلام ،۱۳۸۴، ج ۱: ۱۰۳) یحیی دولت آبادی معتقد است محمدکاظم التجار که با میرزای آشتیانی دوستی داشت فتوایی به نام میرزای بزرگ انتشار داد. (دولت آبادی ،۱۳۷۱ ، ج ۱: ۱۰۸)
پس از وصول حکم در تهران و بعداً در تمام ایران، مردم یکپارچه از مصرف تنباکو و توتون امتناع کرده و به طور کامل آن را تحریم نمودند. قلیان ها را شکسته، مغازهها و قهوهخانهها را تعطیل و حتی در درون خانهها خویش تنباکو و توتون استعمال نکردند. (کربلایی،۱۳۸۲: ۱۱۹-۱۱۸)
گستردگی پیروی از حکم و فتوای میرزای شیرازی به حدی بود که کربلایی گفته است حتی« … یهود و نصارا نیز به متابعت از اسلام، شرب دخانیه را در ظاهر بالمره متارکه نمودند.» (کربلایی،۱۳۸۲: ۱۴۱) استقبال عمومی مردم از فرمان میرزا به حدی بود که حتی اندرون ارگهای دولتی و حرمسرای شاه نفوذ کرده و باعث سستی حکام در حمایت از امتیاز نامه رژی شد. (اعتماد السطنه،۲۵۳۶: ۷۸۱)
شاهزاده پس از انتشار خبر تحریم تنباکو توسط میرزای شیرازی در اصفهان، در برخورد با مردم روش خود را تعدیل ساخت و از رو دررویی بیشتر با مردم خودداری کرد. (عسکرانی،۱۳۸۴: ۳۱)
شاه در نامهای که برای میرزای آشتیانی مجتهد نامدار تهران فرستاد از او گله کرد که چرا حکم میرزای شیرازی را که در اصفهان منتشر شد، در تهران به دهن خاص و عام انداخته و باعث بینظمی پایتخت شده است. در همین نامه اضافه کرد که از مدتی قبل خود قصد لغو انحصار را در داخل کشور داشته است. (عسکرانی، ۱۳۸۴: ۳۱) به این ترتیب پس از مذاکراتی مابین عوامل کمپانی رژی و دولت ایران دستور لغو امتیازنامه رژی صادر شد، اما عدم اعتماد روحانیون و مردم به وعدههای دولت باعث شد که مردم در پی شورشی عظیم به ارگ شاهی حمله کرده و تعدادی کشته شوند، شاه به ناگزیر در طی مذاکراتی با علما، رسماً لغو امتیاز رژی را اعلام نمود و اولین وام خارجی ایران از بانک شاهنشاهی برای پرداخت خسارت کمپانی رژی گرفته شد. مردم ایران و به خصوص اصفهان با پیشگامی تجار و عمل علما در تحریم تنباکو، توانستند حرف خود را برای نخستین بار به کرسی بنشانند و موفق به لغو این امتیاز شدند. (عسکرانی،۱۳۸۴: ۳۲-۳۱) میتوان یکی از نتایج مهم جنبش تنباکو در اصفهان را حضور برجستهی علما در صحنهی سیاسی و اقتصادی دانست. به دنبال این جنبش که دولت انگلستان را وادار به عقبنشینی کرد؛ این فکر در ذهن آقانجفی و برادرش آقا نورالله شکل گرفت که میتوان ابعاد این تحریم را به کالاهای خارجی دیگر هم گسترش داد و سپس برای سازندگی و خودکفایی داخلی نیز برنامهریزی و اقدام کرد. البته این نکته قابل توجه است که ملت ایران در آن زمان هنوز آمادگی لازم برای مبارزه همه جانبه علیه استعمارگران را نداشت به همین دلیل علما، عمل تحریم را از خود شروع کردند و با یک اعلامیه و توصیه نامه مردم را به پیروی از آن دعوت کردند. (عقیلی،۱۳۸۵: ۴۴۹) که در مورد آن در قسمت شرکت اسلامیه توضیح داده خواهد شد.
۳-۳-۳-از لغو امتیاز رژی تا مرگ ناصرالدینشاه قاجار
بعد از امتیاز انحصار تنباکو شاهزاده با انتقاد از سیاست های دولت و ریا و تزویر انگلیسی ها دراین مورد نوشت: «ما حالا مثل شتر گاو پلنگ هر جایمان یک حکمی میکند با ظلم ضحاکی و استبداد نادری قانون فردریک و پال مرستون را هم داشته باشیم این نمیشود نمیشود نمیشود حکایت مونی پُل تنباکو هم از آن قرار بود علم و حیله و تزویر و پلیتیک انگلیسیها اظهر من الشمس است با وزرای بیعلم جاهل نفهم ما قانون تنباکو را بسته و تعهد نام او را مهر کردند و مأمورین رژی یعنی اداره تنباکو به تمام بلاد ایران پراکنده گردید چون رجال دولت ایران را خوب میشناختند مردم و خودشان خوب معرفی کردند در آذربایجان اول و در تهران دوم بتوسط ملک التجار بلوای عام شده و مردم زیر ژری زدند و قبول نکردند در این عمل که دولت و اولیای دولت منتظر بودند که کرورها بخورند و ببرند سه کرور به دولت ضرر وارد آمد و ایلچی انگلیس بزور انگلیس گرفت علم عالم با جهل جاهل خیلی تفاوت دارد، هرچه میکند علم است و علم برنمیخیزد مگر از قانون دولت در هر دولتی و مملکتی که قانون رواج پیدا کرد او قهراً غالب است» (ظلالسطان،۱۳۶۲: ۳۲۴)
۳-۳-۴-افزایش قدرت آقانجفی و کاهش قدرت شاهزاده
پس از جریان رژی و افزایش قدرت روحانیون، شاهزاده بیشتر سعی کرد در مسیر جریان مردم حرکت نماید و شاید منظور شاهزاده آن بود که هنگام مرگ ناصرالدینشاه، با کمک و پشتیبانی روحانیون به هدفی که همیشه به دنبال آن بود، دست یابد. «او به آن باور است. با این عمل یعنی واردار کردن روحانیون که به اصطلاح با ساز او برقصند، او خواهند با تهدید یا با رضا و موافقت به منطقهی حکمرانی خود بیفزاید و هدف اصلی او که در رأس همه کارهایش قرار دارد یعنی«قدرت برای جمع آوری ثروت» تأمین نماید.» (تیموری،۱۳۹۰: ۴۹۴) و گرنه شاهزاده هرگز در باطن با علما میانه خوبی نداشت و همیشه میگفت که «قدرت آخوند یک مانع بزرگ برای حسن اداره امور کشور است.» (تیموری،۱۳۹۰: ۴۹۲)
در ۱۳۱۰ ﻫ . ق. دیداری که شاهزاده با «پریس» کنسول انگلیس داشت و یک گفتگو طولانی با او انجام داد. کنسول میگوید که او به شدت از دولت انگلیس انتقاد میکند که در موقع لزوم او را تنها گذارده و هم اکنون هم باید کارهایی را انجام بدهد، در حالیکه قدرت اجرای اهداف خود را ندارد، در عوض تمام قدرت اصفهان به آقانجفی رسید و آنقدر دست او در امور باز است که هر چیزی را بخواهد بدست می آورد و «رکیک ترین حرفها را در مورد آقا نجفی و برادرش شیخ محمدعلی میگفت. شما [انگلیسیها] انتظار دارید که من آن ها [آخوند ها] را تحت اطاعت درآمدم، چگونه میتوانم؟ سه سال قبل، بعد از آنکه آقانجفی باعث آن همه بدرفتاری با یهودیان شد و بابیهایی را که در تحت نظارت سربازان دولتی بودند را به قتل رساندند [بابیکشی۱۳۰۷ ﻫ . ق.] او را به تهران احضار کردند اما به جای آنکه با او با خشنونت رفتار نمایند و او را تنبیه کنند او را با احترام زیاد پذیرفتند و هدایای بسیاری هم از طرف ناصرالدینشاه و هم از طرف امینالسطان به او داده شد و بعد از چند ماه در حالی که خیلی بزرگتر و با اهمیت تر از قبل شده بود او به اینجا [اصفهان] بازگشت. بنابراین اکنون دیگر برای من امکان ندارد که جلو او را بگیرم. حالا اسماً من حاکم اینجا هستم، امّا آقانجفی حاکم واقعی است.» (تیموری،۱۳۹۰: ۴۹۴)
۳-۳-۵-مرگ مادر و صدارت عظمی شاهزاده
در روز پنجشنبه ۱۷ صفر ۱۳۱۰ ﻫ.ق، بانو عفت السطنه، که زنی بسیار نیکوکار و پاک سرشت بود، درگذشت (اعتمادالسلطنه،۲۵۳۶: ۸۲۸)، شاهزاده در مورد مرگ مادرش نوشت: «به اصفهان مراجعت کردیم وبا بروز کرد مادر بیچاره من عفت السطنه به مرض وبا جهان را بدورد کرد هیچ در این باب نمینویسم که به من چه گذشت» (ظلالسطان،۱۳۶۲: ۳۲۵). در ایّام سوگواری مادرش، پدرش که تازه از سفر اروپا بازگشته بود، شاهزاده را به تهران احضار نمود و پس از برگزاری انجام مذاکرات و مراسم عزاداری مادر، شاهزاده جنازهی مادرش را به مشهدمقّدس منتقل و در جوار حضرت علی بن موسی الرضا دفن نمود. پس از بازگشت مجدد شاهزاده به تهران، شاه او را به حضور طلبید و از او خواست تا مقام صدارت عظمی را قبول کند. (ظلالسطان،۱۳۶۲: ۳۲۵). شاهزاده خود اذعان می دارد «با امتحانی که از پدرم و اولیای دولت به خصوص اجزاءِ خلوت و اندرون میدانستم چه خبر بود، قبول نکرده دست و پای مبارکش را بوسیدم و اظهار عجز نمودم ابراهیم خلیل خان و جلال الدوله پیراهن شان را پاره کردند و آنچه سعی کردند که مرا بقبولانند چون میدانستم احمق و نادان هستند و عاقبت کار را ملاحظه نمیکنند و خداوند میخواست تا به امروز باقی و برقرار باشم» (ظلالسطان،۱۳۶۲: ۳۲۵). این واقعه باعث وحشت دولت روسیه گردید، اعتمادالسطنه بیان میکند: «در شهر مشهور است ظلالسطان وارد شده با قصد معین و بزرگ بندگان همایون دربارهی او. اطمینان و اعتقادی که بندگان پادشاهی به امینالسطان داشتند تغییر کرد و پادشاه مایل این است که به جای امینالسطان پسر بزرگ خودشان را صدر اعظم بکند … این تغییر و تدبیر علی الغفله و به این عجله اثر بدی در دولت روس خواهد بخشید، اگر چنانکه بدبختانه صحت داشته باشد … مسیو بوتزوف را عقیده ایناست که شما خدمت بزرگی به اعلیحضرت همایون خواهید کرد اگر به خاکپای مبارک از قول ایشان عرض کنید که دولت امپراطوری روس تغییر امینالسطان را بچشم خوب و خوش ملاحظه نمیکنند…» (اعتماد السطنه،۲۵۳۶: ۸۴۷)
هنگامی که شاهزاده تهران را ترک میکرد، شاه برای بدرقهاشآمد و در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود، خطاب به شاهزاده گفت: «پسر رفتی و مرا تنها گذاشتی و مرا دیگر نخواهی دید» (ظلالسطان،۱۳۶۲: ۳۲۵)، براستی این آخرین دیدار پدر و فرزند بود. شاهزاده، دیگر پدر تاجدارش را ندید. شاهزاده به اصفهان بازگشت، همهی اعضا و اجزای حکومت را در چهل ستون جمع کرد و به آنان اعلام کرد به علت داشتن اولاد زیاد دیگر قادر نیست مخارج آن ها را پرداخت کند و هر کدام که بخواهند میتوانند بروند. (جابری انصاری، ۱۳۲۱: ۳۱۷).
۳-۳-۶-ارتداد آقانجفی و دسته های حیدری و نعمتی
در همین زمان گزارش جالبی از پریس کنسول انگلیس در اصفهان در مورد آقانجفی موجود است. ماجرا از این قرار بود که مجتهدی به نام حاجی آخوند، که مردی دیندار بود و به تقدس شهرت داشت، نزد آقانجفی و برادرش شیخ محمدعلی رفت و به آن ها اظهار داشت که در خواب حضرت محمد (ص) را دیده است و رسول اکرم (ص) به او فرمود که آقانجفی و شیخ محمدعلی هر دو مرتد و از دین خدا خارج اند. او وظیفه دارد که این موضوع را به همهی مسلمین اعلام کند. بنابراین او آمده تا دستور پیامبر را به آن ها اعلام نماید. آقانجفی و شیخ محمدعلی به گمان اینکه این کوشش برای گرفتن پول میباشد مبلغ پنجاه قِران به او دادند اما حاجی آخوند از پذیرش پول خوداری کرد. آقانجفی دوباره این پول را با این پیغام فرستاد که اگر او پول را قبول نکند و دهانش را نبندد، او را به قتل خواهند رساند. حاجی آخوند باز پول قبول نکرد و گفت «والله اگر کشته هم شود»، باز هم نمیتواند از دستور پیامبر(ص) سرپیچی کند و شهادت برایش شیرین تر از تمام ثروت دنیاست. او هرکجا که رفت خواب خود را تعریف میکرد. (تیموری،۱۳۹۰: ۴۹۵) پریس در ادامه نوشت: «مجتهدان اصفهان همه از اینکه لطمه ای به آقانجفی وارد شود خوشحال هستند و مخفیانه از حاجی آخوند پشتیبانی میکنند و در نتیجه اصفهانیهای سادهلوح به حرف های او گوش میدهند و باور میکنند. این موضوع اکنون نقل تمام محافل اصفهانیاست و گفته میشود ممکن است موجب کاهش قابل ملاحظهای از شهرت آقانجفی گردد.» (تیموری،۱۳۹۰: ۴۹۵).
در محرم ۱۳۱۱ ﻫ . ق. در مراسم عزاداری ابا عبدالله الحسین (ع)، در شهر اصفهان زد و خوردهایی بیندستجات عزاداری صورت گرفت که در این جریان عدهای زخمی شدند. این وضعیت به خاطر تجدید حیات دستهبندی لوطیهای سابق به نام حیدری و نعمتی است که مدت بیست سال بود که این دستهبندیها در اصفهان فراموش شده و از بین رفته بود. آقانجفی بیش از همه علما به این دستجات توجه میکرد. در ورودی مسجدشاه سر و پا برهنه در حالی که سینه میزد از آن ها استقبال میکرد و در پایان مراسم عزاداری هم آن ها را بدرقه میکرد تا شاید بتواند شهرت از دست رفتهاش به واسطهی جریان ارتداد به بوسیلهی حاجی آخوند را جبران کند. غروب روز ۲۸ صفر ۱۳۱۱ ﻫ . ق.، در محلهی امام جمعه بین دستهه ای عزاداری حیدری و نعمتی بار دیگر درگیری پیش آمد. هیجان و احساسات بسیار زیاد بود و از محلات دیگر هم به کمک طرفین آمده بودند. ابراهیمخان که تازه از اردوی شاهزاده بازگشته بود با کوشش بسیار توانست نظم و آرامش را برقرار کند. مسؤول این اغتشاش میرزاهاشم امام جمعه بود چرا که در هنگام غروب عدهای از سینهزنان حیدری را به مسجد جمعه برده بود. این موضوع باعث شد تا دسته نعمتیها آن را توهینی به خود تلقی کردند و حیدریها را مورد حمله قرار داده و کتک بزنند. آقانجفی هم از نعمتیها حمایت میکرد تا به نحوی بتواند به امام جمعه میرزاهاشم لطمه وارد کند. بر سر این جریان شاهزاده که جهت شکار عازم بیرون شهر بود با عجله به اصفهان بازگشت و این مسأله را با میانجیگری حل نمود. (تیموری،۱۳۹۰: ۴۹۶). پس از این ماجرا، روابط و منافع شاهزاده و آقانجفی بار دیگر بهیکدیگر بسیار نزدیک شد به گونهای که به نوعی تفاهم دست یافتند. این تفاهم مربوط به احتکار غله در اصفهان بود. به همین سبب نارضایتی در مردم زیاد شد و به آقانجفی دشنام دادند و او را در حد یک بازرگان محتکر غله معرفی کردند. «نسبتهای بسیاری به او داده میشود بخصوص از سوی کسانی که چند هفته پیش برای او احترام زیادی قائل بودند موضوع صحبت عموم این است که او حالا یکباره نوکر شاهزاده شده است دو هفته بعد شورشهای نان به وقوع پیوست و آقانجفی برای اینکه خود را سلامت از کمبود مصنوعی نان برهاند، نوک پیکان خشم عمومی را متوجه شاهزاده کرد» (تیموری،۱۳۹۰: ۳۲۸-۳۲۷).
۳-۳-۷-مرگ میرزای بزرگ شیرازی