که از سر وحشتی پنهانی ست
و این چنین خواستن
به زندانی بدل کردهیمان
که خواب مان به زباله دانی ماننده تر است. (همان،ص.۵۰)
و باز به مذمّت خطیبان کذّاب میپردازد که با گذشت روزگار، مشتشان بازمیشود و دروغ هایشان برای جماعتی آشکار میگردد:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
از سوراخ کلید
به اتاق از یاد رفته می نگرم؛…
از لای روزنامه ، خطیبی
مشتش باز مانده است. (همان،ص.۳۳۳-۳۳۲)
۴-۲-۲- جهان بینی ها:
۴-۲-۲-۱- زندگی:
در اواسط و نزدیک به اواخر مجموعه آثار اول شمس به اشعاری بر میخوریم که به فلسفه زندگی اشارههایی میکند. این همان بخشی است که شاعر فلسفی میاندیشد و شعرش از حالت اجتماعی – سیاسی به رنگ فلسفی– اجتماعی در میآید .اکثر اشعاری که شمس به تعریف زندگی میپردازد در این بخش قرار گرفته است.
۴-۲-۲-۱-۱- تعریف زندگی
یکی از رایج ترین مباحث شعری، فلسفه زندگی و تعریف آن از نظر شاعر است. شمس گاهی زندگی را سیلابهای میبیند که از خود اختیاری ندارد و در راهی، از پیش مهیّا شده، جاری میشود. او با عنوان کردن ترکیب «درّه تاریک» به ابهام پایانی زندگی که همان مرگ است اشاره میکند و بارها اجبار زیستن را مطرح
میکند. فلسفهای که ذهن شاعر را به خود مشغول خود نموده است .
چیست زندگی؟
دالانی که فراموشی را در خود انبار میکند
سیلابهیی
که به راهی از پیش آماده
آسیمه سر
به درّهی تاریک می رود. (همان،ص.۲۵۰)
شاعر بارها عنوان میکند که حوادث و اتّفاقات جامعه و اوضاع روحی باعث نگرش منفی او نسبت به زندگی شده است . او «زندگی »را «گلدانی » میبیند که بستر مناسب وقایع دلنشین و خاطرهانگیز است، امّا در این زمان خالی از چنین زیباییهایی است :
و زندگی لحظهایست که طول میکشد
وزندگی گلدانی ست
که همیشه از گل خالی میماند. (همان،ص.۳۳)
یکی از پارههای لطیف شعر شمس این است که «زندگی» را به «دامن مادری آزرده» تشبیه میکند. وجه شبه آن میتواند «سردی و بی توجهی و طرد شدن انسان» باشد :
و زندگی
دامان مادری است
که از سر دلتنگی
سخنی به درشتی با آنان گفته است. (همان،ص.۲۳۲)
زمانهای سیاه و تباه که راهی جز پا نهادن بر شانهی مردگان برای او وجود ندارد. زمانهای سرشار از تباهی و فنا:
آه نمیدانستیم
در سرزمینی که از شانهی مردگان بالا میروند
تاغبار فراموشی
از چهرهی ایزدان بزدایند
معنای زندگی
چیزی به جز تباه شدن
در حواشی زندگی نیست. (همان،ص.۳۵۲)
و یا هنگامی که میخواهد «زیبایی زندگی »را بسراید آنرا در موجی از بلاها به تصویر میکشد . تصویر زیبای شمس از «زندگی» « شراب گوارایست» . امّا ناگهان اصل غافلگیری خواننده را به حیرت فرومیبرد. شرابی در جامی شعله ور که کسی با لذّت نمیتواند از گوارایی آن بهرهمند گردد:
زندگی شراب گوارایی است
در جامی شعله ور. (همان،ص.۳۸۶)
۴-۲-۲-۱-۲- جلوه های سهمگین زندگی
شاعر روال زندگی را با سنگینترین کلمات میسراید، واژگانی که آواری از پلیدیها را در ذهن خواننده متجلّی میکند . «قاطری با کمر شکسته»، «کلاه مچاله شده»، «کودک مرده»، «خرگوش لوچ» و… بار معنایی خاصّی به شعرش میبخشد که آنرا دردناک و منزجر کننده ترسیم میکند.
قاطر خستهیی که با کمر شکسته از تپّهی سنگین بالا میرود.
کلاه مچالهیی که بر رودخانه زیر و زبر میشود.
کودک مردهیی که همه چیزی را هنوز بازی میپندارد.
خرگوش لوچ، مار فلج